امشب دلم گرفتهتر از ابر است/ چشمم در آرزوی چراغی نیست/ دانم که در چنین شب نافرجام/ کسی را از آنکه رفته، سراغی نیست/ در این اتاق کوچک دربسته/ میافشرم به سینه خیالش را/ بیهوده در دلی که پشیمان است/ میپرورم امید وصالش را (همان،۲۲۹-۲۲۸).
در قطعه «گریه»، از هجران معشوق مینالد:
ای که در خلوت من بوی تو پیچیده هنوز!/ یاد شیرین تو تا مرگ هماغوشم باد/ ابر تاریکم و از گریه اندوه پرم/ حسرت دیدن خورشید فراموشم باد! (همان،۲۹۶).
در شعر «شمع مهر»، عشق خود را به معشوقش یاد آور میشود و از قهر و عتاب او اندوهگین است:
تا جرعهای ز خون دلم نوش میکنی/ مستانه عهد خویش فراموش میکنی/ آن شمع مهر را که به جان برفروختم/ از باد قهر، یکسره خاموش میکنی/ هر دم مرا به بوی دلاویز موی خویش/ از دست می‌ربایی و مدهوش میکنی/ ترسم که همچو طبع تو سوداییم کند/ این طرّهای که زیب بر و دوش میکنی/ راز نهان عشق خود از چشم من بخوان/ تا چندش از زبان کسان گوش میکنی … (همان،۳۵۳)
در قطعه « ماه و آیینه» برای شادی و جوانی معشوق خود دست به دعا میگشاید:

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

تو با جوانی من آمدی، جوان باشی/ بهار عمر منی کاش بیخزان باشی/ زبان دل به دعایت گشودهام شب و روز/ که ماهروی بمانی و مهربان باشی/ تو در سیاهی شب، شعله سپیده‌دمی/ ز باد فتنۀ ایّام در امان باشی… (همان،۵۲۴).
نادرپور در قطعه «غزل ۳»، خیال معشوق را شادی بخش دل خود میداند و از این یاد، شاد است:
مرا عشق تو در پیری جوان کرد/ دلم را در غریبی شادمان کرد/ به آفاق شبم رنگ سحر داد/ مرا آیینهدار آسمان کرد/ خوشا مهری که چون در من درخشید/ جهان را با من از نو مهربان کرد… (همان،۸۴۹)
وی قطعه «کتاب پریشان» را برای دخترش پوپک سروده است:
امید زیستنم دیدن دوبارۀ تست/ قرار بخش دلم تاب گاهواره تست/ تو، ای شکوفه ایّام آرزومندی/ بمان که دیده من روشن از نظاره تست… (همان،۴۲۰)
عاشقانههای وی را همچنین میتوان در «سرگذشت»، «دختر جام»، «انتظار»، «بیپناه»، «پرده ناتمام»، «از درون شب»، «در هر چه هست و نیست»، «یاد»، «آشتی»، «چشم در راه» «کتاب پریشان»، «بیخواب»، «ملال تلخ»، «شب بیمار»، «چاره»، «بت تراش»، «رندانه»، «از ویس به رامین» «بازگشت»، « از پس دیوار سالها»، «طلوعی در غروب»، «دو روز یا ده سال»، «طلوعی در شب»، «از دور و از نزدیک و از دور»، «چراغی از پس نیزار»، «عاشقانه»، «جام جهان نما»، «سرمه خورشید»، «بر صلیبی دوگانه»، «فانوسی در سپیداران»، « پلی میان زمین و آفتاب»، «نوید»، «خطّی در انتهای افق»، «باغ»، «چشم بخت»، «برف»، «تیغ دو سر»، «پنجره خاموش»، «رؤیایی در انتهای افق»، «چشم بخت»، «تیغ دو سر»، «پنجره خاموش»، «رؤیایی در آفتاب»، «فصل پنجم»، «نامهای به دوردست»، «پلنگ و ماه»، «عقابها در کویر»، «تنگ شراب و شعر من»، «دودی پس از حریق»، «در زیر آسمان باختر»، «ساحل یادگار»، «آیینهای بر سنگ»، «پلّۀ شصتم»، «سفری از انجام به آغاز» و «چراغی در پس نیزار» میتوان دید.
نادرپور شاعری است که گاهی از شادیآفرینی عشق و دیدار معشوق میگوید.
وی از مجموعه شعر انگور به بعد به سوی تغزّلهای شاد و شورانگیز شامل عشق و عواطف شیرین و لذّتجویانه میشتابد (روزبه، ۱۳۸۳: ۲۴۳).
ای آشنای من برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد/ تا پر کنم جام تهی از شراب را … (نادرپور، ۱۳۸۲: ۲۱۳).
آن پیک ناشناخته میخواندم به گوش/ خاموش و پرخروش: / کانجا که مرد میسترد نام سرنوشت/ وانجا که کار میشکند پشت بندگی/ رو کن به سوی عشق/ رو کن به سوی چهره خندان زندگی (همان،۱۲۸).
دل آسوده من لانه پاک کبوتر بود/ که چتر شاخساران بر فرازش سایه گستر بود/ شبی فریاد خشمآلوده طوفان/ گریزان کرد از وحشت، کبوتر بچگانش را…/ تو از راه آمدی با بالهای آفتابی رنگ/ فضای تیرهاش را بار دیگر روشنی دادی/ ز شرّ فتنههای آسمانش ایمنی دادی/ به همراه خود آوردی بهار جاودانش را … (همان،۳۶۲-۳۶۱).
و گاهی حسرت دیدار معشوق را با اندوهی تمام میسراید:
عشق یکی از پدیده های معنوی و جاودان بشری است. در میان عواملی که طبایع و خاطرهها را بر میانگیزند و استعدادهای هنری را به جوش و خروش و حرکت وا میدارند؛ عشق، لطیفترین و نیرومندترین است، گاه جانسوزترین غمها را میآفریند و هنگامی دلنشینترین شادیها را. این نوسان دلانگیز عشق میان شادی و غم آن چنان است که محور اصلی ادبیّات غنایی جهان را تشکیل میدهد (صبور، ۱۳۸۲: ۴۰۶).
احساس دوگانه نادرپور در مورد عشق، یادآور شرایط ناخواسته روزگار وی است که بیم و امیدهای بیرونی و اجتماعی را حتّی به دهلیز احساسات شاعر رانده است و به صورت شادی کوتاه و گذرا و غم و اندوه ماندگار متجلّی ساخته است و برخی از عاشقانههای او را قرین نگاه جسمانی به عشق ساخته است. ورود مضامین گناهآلود و شیطانی در شعر جدید فارسی علاوه بر آنکه نتیجه آشنایی شعرا و نویسندگان ایرانی با آثار رمانتیسمهای اروپایی بود (خاکپور و اکرمی، ۱۳۸۹: ۲۳۹)، نتیجه یأس و شکست بعد از کودتای ۲۸ مرداد بود؛ زیرا تا قبل از کودتا، شعرا و روشنفکران تحت تأثیر حزب توده، مسئولیّت خود را بیدار کردن مردم میدانستند؛ امّا پس از جریان کودتا، آرمان شاعران لگدکوب شد و آن که رو به شعرهای رمانتیک و هوس‌آلود و اندوهبار و مرگاندیش آوردند (شکی ۱۳۸۵: ۷۵- ۷۳).
نادرپور این دوره را چنین توصیف میکند:
دوران ما، طلوع تغزّل را/ در غیبت حماسه خبر میداد/ ما رایت بلند تخیّل را/ بر بام این سرای تهی برافراشتیم (همان،۷۵۶)
توجّه به عشق و ارتباطهای زمینی و جسمانی و فاصلهگرفتن از عشقهای آسمانی یکی از ویژگیهای محتوایی و فکری جریان شعر رمانتیک عاشقانه و فردگرا است. مقام معشوق در این نوع شعر، از عرش به فرش تنزّل مییابد و عشق که رابطهای روحی و معنوی بوده به رابطهای جسمی و فیزیکی تغییر میکند. شاعرانی همچون نادرپور و فروغ فرخزاد، اشعاری دارند که در آنها از معشوق و اعضا و جوارح او نه به طور استعاری و مجازی بلکه به صورت حقیقی و واقعی سخن میرود (پورچافی، ۱۳۸۴: ۱۲۷).
شعر «بازی اسپانیایی»، یکی از این گونه اشعار نادرپور به شمار میرود.
در «عاشقانه» و «طلوعی در شب» آنچه شاعر از عشق میشناسد، هوس است:
حباب سینه تو/ چنان زلال و درخشان بود/ که روشناییاش از دست من گذر میکرد/ چنان به گرمی میتابید/ که پنجههای مرا سرختر ز برگ چنار/ در آفتاب غروب خزان نشان میداد/ به مویرگها خون میدواند و جان میداد/ … لبم نشیب تنت را نفس زنان پیمود:/ چراغ خون تو در زیر پوست، روشن بود/ حریر پیکرت امواج روشنایی داشت/ تنت پیام بهاران آشنایی داشت/ - پیام پونه سبزی که باد میآورد (نادرپور،۱۳۸۲: ۵۲۹-۵۲۸)
آن شب که صبح روشن انداخت/ از آسمان آینه بر من طلوع کرد: / شمع بلندقامت خلوتسرای من/ از خجلت برهنگی خویش میگریست…/ سر در میان موی تو میبردم/ بر سینه بلند تو میخفتم/ تا با تو در برهنهترین لحظه های خویش/ محرمتر از تمامی آینیه‌ها شوم/ میل هزار سال تو را دوست داشتن/ در من نهفته بود/ من از تب طلایی چشمانت/ آهنگ تند بغض ترا میشناختم/ قلب شتابناک جهان در تو میتپید/ من طعم تشنگی را در بوسههای تو/ هر بار میچشیدم و سیراب میشدم/ در آن شب سیاه زمستانی/ بازوی آتشین تو گرمای روز را/ بر پشتم از دو سوی گره میزد/ دست تو آفتاب بهاران بود/ بر پشت سرد من/ من از لهیب دست تو بی تاب میشدم… (همان،۸۰۱-۸۰۰).
بیشتر توصیفات نادرپور از معشوق مصروف توصیف چشم و سینه و دست معشوق شده است.
یکی دیگر از ویژگیهای محتوایی و فکری جریان شعر رمانتیک عاشقانه و فردگرا، توجّه به احساسات فردی و غفلت از اجتماع و مردم است. در این نوع شعر، معمولاً یا از «من» سخن میرود یا از «تو». آنجا که به «من» مربوط است، شاعر از عشق، آرزو، غم، اندوه، و پریشانی و سایر حالات روحی خود سخن میگوید و آنجا که به «تو» مربوط میشود، شاعر با معشوق زمینی نجوا میکند (پورچاخی، ۱۳۸۴: ۱۲۶).
عاشقانههای نادرپور که حجم قابل ملاحظهای از اشعار وی را در بردارند، نجوای شاعر با معشوق خود است و از عشق و اندوه خود سخن میگوید:
آسمان بیماه بود آن شب/ بغض باران در گلویش بود/ ناودان با خویش نجوا داشت/ کوچه گرم از گفتگویش بود/ باد در شهر تهی میریخت/ بوی شبهای بیابان را/ تکچراغی خال میکوبید/ گونه خیس خیابان را/ من تهی بودم، تهی از خویش/ من پر از اندوه «او» بودم/ با خیال دور و نزدیکش/ همچنان در گفتگو بودم (نادرپور،۱۳۸۲: ۳۳۳-۳۳۲)
از دیگر ویژگیهای محتوایی شعر رمانتیک عاشقانه، آکنده بودن اشعار از درد و دریغ و آه و رنج و اندوه است؛ اندوهی که حتی در عاشقانهها نیز، همراه نادرپور است.
مجموعه های شاعران رمانتیک از «رها»ی توللّی گرفته تا «چشمها و دست»ها از نادرپور، غمنامههایی سرشار از درد و رنج هستند که در بسیاری موارد دروغین جلوه میکنند. عامل اصلی این درد و رنجها معمولاً سوز و گدازها و هجر و حرمانهای عاشقانه است (پورجامی، ۱۳۸۴: ۱۲۹).
یکی دیگر از ویژگیهای محتوایی شعر رمانتیک فردگرا، تهی بودن اشعار از اندیشه و توجّه بیش از حدّ به احساس و عاطفه است، برای مثال در شعر «برگور بوسهها» خواننده بیشتر محسور توانایی شاعر در خلق تصاویری نظیر شعله گوگردی شفق، آتش افروختن بر گور بوسهها، خورشید تشنه، نوشیدن بوسه و … میشود و آنگاه که توانست این تصاویر تودرتو را هضم کند، عاطفه و احساس او دستخوش تغییر میشود و بر تنهایی سوزناک شاعر در فراق معشوق دل میسوزاند و آنچه در این میان، دست نخورده باقی میماند، اندیشه و فکر خواننده است که دچار هیچ خارخار و دغدغهای نمیشود (پورجافی، ۱۳۸۴: ۱۳۰). تخیّل و احساس عمیق در شعر شعرای رمانتیک جایگاه مهمّی دارد تا جایی که میتوان شعر رمانتیک را شعر عشق و احساس نامید. این عشق با اندوهی همراه است که تمام وجود شاعر را فرا میگیرد و او را به اندیشیدن به مرگ و نیستی و در نتیجه، بیزاری از واقعیّت میکشاند (اشرف زاده، ۱۳۸۱: ۲۲۴- ۲۲۳).
او بود که زندگیم را تباه کرد/ او بود کانچه بود به باد فنا سپرد/ او بود کانچه در دل من خانه کرده بود/ از من ربود و برد و ندانم کجا سپرد…/ گفتم که شور عشق وی از سر به در کنم/ اما خدا نخواست/ دریغا! خدا نخواست/ وان شیوه های نغز که عقلم به کار بست/ بر عشق من فزود و ز اندوه من نکاست/ … اکنون من و خیال من و انتظار من/ وین شام تیرهدل که در او یک ستاره نیست/ گرم باید گریختن از چنگ این خیال/ جز مرگ چاره سوز مرا راه چاره نیست (نادرپور،۱۳۸۲: ۲۱۰- ۲۰۹).
شفیعی کدکنی در مورد سرآغاز جریان شعر رمانتیک عاشقانه و فردگرا میگوید: «یکی از مسائل عمده در ادبیات عصر رضاخانی، مسألۀ پیدایش شاخهای از رمانتیسم است. نیما که سرشاخه این نوع برداشت از رمانتیسم اروپایی بود، در این دوره متأثر از رمانتیسم فرانسه است و برخی از وجوه رمانتیسم غرب از جمله انزوا طلبی و سرخوردگی از تلاشهای اجتماعی و پناه بردن به طبیعت و تنهایی را در شعر نیما و پیروان او میتوان دید» (شفیعی کدکنی، ۱۳۵۹: ۵۴)؛ «البتّه اگر بخواهیم ریشه های مسأله رمانتیسم را در شعر معاصر فارسی دنبال کنیم، باید به عهد مشروطیّت و اوّلین تلاشهایی که در آن عهد در جهت اخذ و اقتباس از مایه های رمانتیک مکتب رمانتیسم اروپایی، خاصّه شاخه فرانسوی آن صورت گرفت نظری بیفکنیم» (پورجافی، ۱۳۸۴: ۱۱۱).
نخستین کسی که در معرّفی شعر و ادب رمانتیک اروپایی به شاعران و شعر خوانان فارسی نقش مؤثّر داشت، یوسف اعتصام الملک، پدر پروین اعتصامی، بود (پورجافی، ۱۳۸۴: ۱۱۲) و بعد از او، شعرای دیگر از این مکتب تأثیر پذیرفتند که نادرپور یکی از چهرههای شاخص این جریان به شمار میرود.
۳-۵- نوستالژی پیری و اندیشیدن به مرگ (مرگ اندیشی)
مرگ جزء لاینفک زندگی آدمی است. در طول تاریخ، نگرش انسان‌ها به مرگ همواره متفاوت بودهاست و این نگرش متفاوت نسبت به مرگ، در آثار شاعران متجلّی است.
نادرپور نیز در مورد مرگ دو دیدگاه متفاوت دارد؛ زمانی که مرگ را راه رهایی از درد و رنجهایش میداند، میتوان دیدگاه او را دیدگاهی خوش بینانه دانست و آنجا که از وحشت پیری و گذر عمر به مرگ خود میاندیشید و منتظر مرگ است، نگاهی بدبینانه و توأم با یأس دارد.
در قطعه «از درون شب»، مرگ را رها کننده خود از چنگال غم و رنجهای زندگی و بار گناهان میداند:

بکوب ای دست مرگ، ای پنجه مرگ   به تندی بر درم، تا درگشایم
تو مرغان قفس را پرگشودی   من این مرغ قفس را پرگشایم
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...