نقد : به نظر می‌رسد که لزومی بر انتخاب گروه شاهدی که فقط پس آزمون شدند وجود نداشت، چون هدف بررسی، ارزیابی اثر اموزش بوده است. استفاده از پرسشنامه بسامد مصرف به تنهایی نمی تواند بیانگر رفتار تغذیه ای باشد. بحث خوب مقاله از مزایای آن می‌باشد.

لوپکر[۱۱] و همکارانش در سال ۱۹۸۸ در ایالات متحده، مطالعه ای به منظور تعیین اثر آموزش تغذیه بر مصرف نمک در ۱۸۳۹ دانش آموزان سال سوم دبستان( ۷ تا ۹ساله) در ۳۱ مدرسه انجام دادن. طراحی پژوهش ‌به این شکل بود که یک گروه برنامه اموزشی کلاسی داشتند، گروهی تحت برنامه آموزشی خانگی بودند، در گروه سوم ترکیبی از این دو برنامه اجرا می شد و گروه چهارم، شاهد ها را تشکیل میدادند . ارزیاب ها در ابتدا و پایان سال تحصیل انجام شد. میزان مشارکت در مدارس، بیشتر از ۹۰٪و در خانه ۸۰٪بود. آگاهی ‌در مورد نمک به طور معنی داری افزایش یافت و این افزایش در برنامه آموزش کلاسی از همه بیشتر بود. ولی نتایج ۲۴ ساعت یاد آمد خوراک و اندازه گیری ادراری نشان داد که هیچ تفاوت معنی داری بین گروه ها وجود ندارد. آنالیز های بیشتر نشان داد که بیشتر نمک دریافتی در غذا های آماده پنهان شده است و کمتر از ۷٪آن به شکل اضافه کردن به غذا مصرف می شود. ‌به این ترتیب اگر بخواهیم دریافت سدیم را در کودکان، کاهش دهیم باید بیشتر به نمک موجود در غذاهای فرایند شده توجه کنیم.

نقد : مقایسه چند گروه باهم و مقایسه آن ها از نظر تاثیر آموزش مفید است. ارزیابی شاخص های بیوشیمیایی، اعتبار نتایج را بیشتر می‌کند چون در واقع ‌به این ترتیب نحوه عملکرد به بهترین شکل تعیین می شود.

بیرد-بنرس و همکارانش در سال ۱۹۸۸ به منظور تعیین اثر آموزش تغذیه با بهره گرفتن از برنامه آموزشی بر آگاهی، نگرش و عملکرد تغذیه ای دانش آموزان سال سوم دبیرستان، شود یک مطالعه quasi –Solomon ( مطالعه ای است که روی دو گروه تجربی و یک گروه شاهد، پیش از آزمون انجام نمی شود تا چنانچه پیش آزمون اثری روی پس آزمون داشته باشد مشخص می‌گردد) با بهره گرفتن از دو گروه تجربی و دو گروه شاهد روی ۶۰۰ دانش آموز انجام دادند.در یک گروه تجربی و یک گروه شاهد، پیش آزمون انجام نگرفت تا اثر آن بر پس آزمون مشخص شود. گروه تجربی، راهنمای آموزشی را دریافت نموده و پس از آشنایی با اهداف طرح و مجموعه آموزشی، آموزش را طی ۵ تا ۶ هفته انجام دادند. به منظور ارزیاب از پرسشنامه آگاهی( ۶۰سوال) ، نگرش(۵ قسمت) و عملکرد ( بسامد مصرف و انتخاب مواد غذایی) استفاده شد. نتایج نشان داد که دانش آموز تغذیه ای گروه مورد بعد از آموزش، به طور معنی داری از گروه شاهد بالاتر بوده است(۰.۰۰۰۱ P<). ‌در مورد نگرش، فقط ‌در مورد یک قسمت یعنی اثر تغذیه بر سلامت، تفاوت معنی دار بوده (۰.۰۰۰۱ P<) و هیچ تفاوت معنی داری از نظر عملکرد بین گروه ها وجود نداشت.

نقد : مشابه این مطالعه را همین پژوهشگران انجام داده‌اند و با تغییر و ارزیابی رفتار تغذیه ای، اشکال مطالعه قبلشان را تصحیح نمودند که این نکته بسیار مثبتی در کار این گروه می‌باشد. روش مطالعه و نحوه ارزیابی به خوبی شرح داده شده است. به نظر می‌رسد که تعداد سوالات بخش آگاهی، زیادباشد.

آنجلیکوف [۱۲]و همکارانش در سال ۱۹۹۱ نتایج مطالعه ای را که از سال ۱۹۳۸ روی ۱۵۰پسر و دختر ۶ تا ۷ ساله در یک منطقه روستایی در مرکز ایتالیا شروع نموده بودند به چاپ رساندند. هدف پژوهش، کنترل آن دسته عوامل خطری از بیماری عروق کرونر قلب بود که از کودکی به وجود می‌آید. علت انتخاب این ناحیه، شیوع بالای چاقی در بزرگسالان آنجا بود به طوری که چاقی به شکل یک مشکل عمده بهداشتی در منطقه در آمده بود. برنامه پیشگیری بر پایه آموزش بهداشت عمومی در مدارس انجام می شدو مداخلات تغذیه ای به طور عمده روی پذیرش برنامه غذایی متعادل تمرکز داشت. آموزش تغذیه در طول سال تحصیلی، توسط معلم های مدارس انجام می گرفت و جلسات متعددی برای جلب مشارکت والدین، تشکیل می گردید. در ضمن این که توصیه های عملی برای تغییر در نحوه آماده سازی و انتخاب مواد غذایی نیز ارائه می شد. بعد از پنج سال پیگیری، نتایج نشان داد که تغییری در نمایه توده بدن (BMI) کودکان به وجود نیامده است. این نتیجه نشانگر این نکته است که سبک زندگی و عادات غذایی، در طول زمان طولانی نیز به سختی تغییر می‌یابند. به نظر محققین، برنامه آموزشی باید روی یک موضوع خاص تمرکز کند و یک برنامه آموزش عمومی تغذیه با هدف کنترل عوامل خطر بیماری عروق کرونر قلب نمی تواند چاقی را در کودکان کنترل کند.

نقد : طراحی و مطالعه بر اساس تشخیص مشکل وسعی در یافتن راه حل از نکات مثبت این پژوهش است. مدت زمان پیگیری مطالعه، کافی بوده است. شرکت دادن والدین در مطالعه، بسیار مفید می‌باشد.

طی سال‌های ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷، مطالعه ای بر روی حدود ۲۲۰۰ دانش آموز دختر و پسر دبیرستانی در ۱۲ مدرسه درنیواورلئان [۱۳] توسط نیکلاس[۱۴] و همکاران وی با هدف تعین تاثیر آموزش بر سطح آگاهی، نگرش و عملکرد افراد ‌در مورد استفاده از میوه و سبزی صورت گرفت، برنامه آموزشی به صورت برگزاری کارگاه های کلاسی، جلب حمایت والدین و اصلاح نوع تغذیه مدارس اجرا شد. این کارگاه ها از طریق جلساتی همراه با ایجاد فضای مناسب برای یادگیری و ارتقای نگرش و عملکرد مثبت ‌در مورد میوه و سبزی توسط پرسنل آموزش دیده مدارس به مدت ۵۰ دقیقه برگزار شد. از پرسشنامه حاوی ۲۲ سوال آگاهی در زمینه مصرف میوه و سبزی بود و ۵ سوال، خود اثربخشی در زمینه مصرف بیشتر میوه و سبزی را ارزیابی می کرد. یافته های بررسی نشان داد که سطح آگاهی در گروه مداخله نسبت به ابتدای مطالعه به طور معنی داری (۰.۰۰۰۱= P ) افزایش پیدا کرده .همچنین سطح نگرش به طور معنی داری (۰.۰۰۰۱ P<) بالاتر از گروه کنترل قرارگرفت.سطح عملکرد نیز به طور معنی داری (۰.۰۵ ›P) در گروه مداخله بالاتر از گروه کنترل مشاهده گردید.

نقد: مطالعه در تعداد زیادی دانش آموز و در هر گروه دختر و پسر انجام شده که از نقاط قوت آن است. در پژوهش‌های آموزش تغذیه و بخصوص در بخش تغییر رفتار، گذشت زمان و پیگیری افراد، اهمیت خاصی دارد و پیگیری یک گروه در طی ۴ سال کار مشکلی است که این پژوهشگران به خوبی از عهده این کار برآورده اند.

در مطالعه ای توسط کابالرو[۱۵] و همکارانش با هدف ارزشیابی تاثیر مداخله آموزشی بر کاهش درصد چربی بدن در کودکان دبستانی آفریقایی آمریکایی در سال ۱۹۹۵ انجام شد، ۷۰۴ کودک از ۴۱ مدرسه در مقطع سوم تا پنجم برای ۳ سال در آریزونا، نیومکزیکو و اکاتای شمالی مورد بررسی قرار گرفتند. مداخله شامل چهار جزء بود: تغییر در جذب غذایی، افزایش فعالیت‌های فیزیکی، برنامه درسی متمرکز بر شیوه زندگی سالم و تغذیه سالم و برنامه جلب مشارکت خانواده پیامد اصلی مورد بررسی درصد چربی بدن، جذب غذایی، فعالیت فیزیکی و آگاهی و نگرش و رفتار بوده است. نتایج حاصله هیچ کاهش معنی داری را در درصد چربی بدن نشان نداد. کاهش معنی داری در درصد انرژی حاصل از چربی در گروه مداخله مشاهده شد. سطوح خود گزارشی فعالیت فیزیکی در گروه مداخله بالاتر از گروه شاهد بود. همچنین چندین جزء از آگاهی، نگرش و رفتار به طور مثبت و معنی داری به وسیله مداخله تغییر یافت.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...