– نظریه تحلیل عوامل[۸۲] گیلفورد[۸۳] : در بحث ماهیت و اندازه گیری خلاقیت بیش از هرکس دیگر نام گلیفورد(۱۹۶۰)مطرح است. به نظر او هوش ۱۲۰ عامل و توانایی مختلف را شامل می شود که تنها حدود ۵۰ عامل آن شناخته شده است . این توانائیها به دو دسته اصلی “مربوط به حافظه ” و “مربوط به تفکر” تقسیم می‌شوند البته سهم توانایی‌های مربوط به تفکر خیلی زیادتر است. توانایی‌های تفکر همگرا[۸۴] و تفکر واگرا[۸۵] بخشی از توانایی‌های تفکر هستند که هر کدام عوامل ریزتری نیز دارند . گیلفورد در ابتدا ، توانایی‌های مربوط به خلاقیت را شامل تفگر واگرا دانست اما بعدا دریافت عوامل جزیی تر دیگری نیز در این مقوله دخیل هستند. به نظر گیلفورد تفکر واگرا یا همان خلاقیت هشت بعداساسی به شرح زیر دارد که عبارتنداز : ( حسن زاده ، ۱۳۸۳، ص ۴).

۱- حساسیت به مسئله[۸۶] ۲- سیالی[۸۷] ۳- افکار نوین[۸۸] ۴ – انعطاف پذیری [۸۹]

۵- هم نهادی ( ترکیب )[۹۰] ۶- تحلیل گری[۹۱] ۷- پیچیدگی[۹۲] ۸- ارزشیابی [۹۳]

نظریه رشد روانی – اجتماعی اریک اریکسون[۹۴] : یکی از نظریه پردازان بنام عرصه روانشناسی که در تأیید تاثیر بلامنازع تجربه ، فرهنگ ، محیط و اجتماع در برابر وراثت بر شکل گیری شخصیت و خصوصیات روانی انسان‌ها مانند ابتکار و خلاقیت سخن گفته اریک اریکسون[۹۵] (۱۹۰۲) روا نکاو و روانشناس مشهور آمریکایی و واضع نظریه رشد روانی – اجتماعی است که رابطه میان شخصیت و گستره اجتماع و فرهنگ را نشان می‌دهد وی هشت دوره قابل پیش‌بینی و معینی برای رشد که از بدو تولد شروع و تا کهنسالی ادامه می‌یابد فرض می‌کند که هرکدام دارای نیازها ، تجارب ، تضادها ، تعارضات مخصوص خود است . برای مثال تجربه خلاقیت و ابتکار کودکان در مرحله سوم ( ۳ تا ۶ سالگی ) مطرح می‌گردد که در تضاد و تعارض[۹۶] با تجربه احساس گناه است و درحالت توازن ، اکثر مردم حد میانه تجربه ها را در پیش می گیرند که در آن میزان تجربیاتی که احساس ابتکار را به آن ها می‌دهد احتمالا بیشتر از میزان تجربیاتی است که منجر به احساس گناه می شود . در دوره سوم رشد کودک شروع به کشف جهان می‌کند و می آموزد که دنیا چگونه جایی است و او چگونه می‌تواند بر آن تاثیر گذارد . هرگاه فعالیت کودک موفقیت آمیز باشد ، با دید سازنده با دنیا برخورد و حس ابتکار پیدا می‌کند و هرگاه مورد سرزنش و تنبیه قرار گیرد ، در برابر بیشتر کارهای خود احساس گناه خواهد داشت . تاثیرات برخورد با تجارب و نحوه حل تعارضات ، بیشتر در میانسالی خود را نشان می‌دهند که در صورت حل موفقیت آمیز تعارضات ، توانایی همکاری و همراهی فرد با دیگران و اشتغال به کارهای خلاقانه فراهم می‌گردد . ( بنی جمالی و احدی ، ۱۳۷۰ ، ص ۱۸).

نظریه سینکتیکز یا بدیعه پردازی[۹۷] گوردون : ‌در سال‌ ۱۹۶۱ ویلیام گوردون[۹۸] این روش را برای توضیح جریان بروز خلاقیت و نوآوری ابداع و ارائه کرد. وی اعتقاد داشت می توان با یک سری تمرین های گروهی ، خلاقیت را آموزش و توسعه داد مهم ترین عنصر در بدیعه پردازی همان استفاده از قیاس است . به زعم گوردون تولید فکر وعمل نوآورانه چندان ماهیت پیچیده ندارند و تقربیا برای تمام افراد قابل دسترس است وی چهار پایه برای بدیعه پردازی برشمرده که عبارتند از :

۱- خلاقیت به واسطه داشتن آثار شگرف و مفید در زندگی دارای اهمیت است .

۲- فرایند خلاقیت به هیچ وجه اسرارآمیز نیست به طوری که می توان آن را شرح داد ، آموزش داد و به کار برد عوام آن را اسرارآمیز و ذاتی افراد خاص می پندارند در حالی که با تحلیل آگاهانه قابل انتقال و افزایش است .

۳- ماهیت فرآیندهای خلاقیت در تمامی رشته ها یکی است . هرچند مردم عادی خلاقیت را بیشتر در زمینه هنر قبول دارند و حاصل آن را در زمینه مهندسی و علوم ” اختراع [۹۹]” می‌نامند.

۴- فرایند بروز خلاقیت فردی و جمعی شبیه هم هستند هرچند اکثر مردم خلاقیت را امر فردی می پندارند .

گوردون تأکید داشت در خلاقیت بعد عاطفی از بعد عقلی و نامعقول از معقول بیشتر است فلذا می بایست برای بروز خلاقیت ضرورتا عناصر نامعقول و عاطفی درک شده و با کشاندن عناصرعاطفی و ناخودآگاه به سطح آگاهی و کنترل آن ، زمینه بروز خلاقیت را فراهم کرد( بهرنگی ، ص ۲۱۴ ).

تفاوت خلاقیت با نوآوری[۱۰۰]

خلاقیت مورد علاقه روانشناسان و نوآوری مورد علاقه جامعه شناسان است (فرنودیان ، ۱۳۷۰ ،ص ۶). البته ظاهراً مفاهیم خلاقیت و نوآوری مشابه هم به نظر می‌رسند حقیقت نیز چنین است هر دو مفهوم ارتباط نزدیکی به هم دارند چرا که هردو به ایجاد ایده و پدیده جدید معطوف هستند با این تفاوت که خلاقیت به عنوان عامل فردی ، ذهنی و درونی ، ریشه نوآموری محسوب می شود. به عبارت دیگر نوآوری مرحله کاربردی و محصول نهایی خلاقیت است. چنانچه نتیجه خلاقیت به صورت یک محصول ، خدمات و روش انجام کار جدید تجلی یابد نوآوری ظاهر شده است. ‌بنابرین‏ خلاقیت خمیرمایه و جوهره نوآوری محسوب می شود . به عبارت دیگر ، درخلاقیت اطلاعات جدید به دست می‌آید و در نوآوری آن اطلاعات به صورت‌های گوناگون در بازار عرضه می شود. با این حال ممکن است خلاقیت افراد به مرحله ظهور نرسد اما درهرحال افراد نوآور خلاق محسوب می‌شوند ‌بنابرین‏ نوآوری اعم از خلاقیت است. یعنی در فرایند خلاقیت اطلاعات به دست می‌آید و در نوآوری ، آن اطلاعات به صورت‌های گوناگون عرضه می شود. از این منظر است که اهمیت ایجاد بستر و شرائط بروز خلاقیت بسیار مهم و حیاتی به نظر می‌آید . تئودور لویت استاد دانشگاه هاروارد در خصوص تفاوت خلاقیت و نوآوری می‌گوید ” خلاقیت اندیشیدن به چیزهای جدید و نوآوری انجام دادن کارهای جدید است “. در حالی که تعداد افراد خلاق اغلب به تعداد زیاد وجود دارند تعداد افراد نوآور کم است و در نتیجه نظریه های افراد خلاق از آنجایی که مورد استفاده قرار نمی گیرند ، بی فایده می ماند . پیترز و واترمن در کتاب” به سوی بهترین ها “اذعان می‌کنند ” قهرمان نوآور، یک فرد رویایی و یا یک غول روشنفکر نیست ، او می‌تواند دزد نظریه ها باشد بدین معنی که نظریه دیگران را بگیرد و آن را به مرحله عمل درآورد( موید نیا ، ۳۴). روزنفلد[۱۰۱](۱۹۹۱) معتقد است خلاقیت نقطه شروع هر نوآوری است وی معادله زیر را برای توجیه رابطه خلاقیت و نوآوری پیشنهاد نمود . ( انتفاع + اختراع + مفهوم = نوآوری )

ارتباط خلاقیت با هوش[۱۰۲]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...