در فقه و حقوق: عبارت از قدرتی شرعی و قانونی است که به موجب آن هر شخصی می‌تواند به انشای عقود و دیگر تصرفات اعم از مالی یا غیرمالی با رعایت دیگر ترتیبات شرعی اقدام کند که بر دو نوع است:

۱) ولایت بر خویشتن؛ چنان که اگر مانعی که شخص را از تصرف در امور خود باز دارد، وجود نداشته باشد، هر کس بر خویشتن ولایت داشته و می‌تواند هر گونه تصرفی اعم از مالی و غیرمالی به نفع یا ضرر خویش انجام دهد که به آن ولایت اصیل نیز گویند.

۲) ولایت بر غیر؛ کسانی که فاقد اهلیت باشند، تصرف از جانب آنان یا به ولایت یا به وصایت یا به قیمومت است. (همان)

ولایت در حق غیر که از آن به ولایت نیابی نیز تعبیر می شود، ولایتی است که به موجب آن شخصی قدرت می‌یابد که از سوی غیر و در حق او تصرفاتی انجام دهد که بر دو نوع است:

الف: ولایت اختیاری؛ زمانی حاصل می شود که شخص برخوردار از حق ولایت برخویشتن، به دیگری وکالت داده و یا اختیار خود را برای تصرفی خاص یا فراگیر به دیگری تفویض می‌کند.

ب: ولایت اجباری ( قهری )؛ ولایتی است که شرع یا قانون برای مصلحت شخصی که برخوردار از وصفی که مانع اهلیت اوست، به کسی می‌دهد. مانند ولایت پدر، جد پدری یا وصی بر صغیر یا ولایت قاضی بر شخص قاصر، که چنین ولایتی می‌تواند بر نفس، بر مال یا هر دو باشد. (همان)

به اعتبار دیگر ولایت بر دو نوع است:

۱- ولایت خاص؛ عبارت از ولایتی است بر فرد یا افرادی خاص

۲- ولایت عام؛ ولایتی است بر تمامی افراد جامعه اسلامی، مانند ولایت از سوی ولی امر عادل (همان)

۱-۱-۷ اولاد

اولاد، جمع ولد به معنی فرزند است. « اولاد » به دو مفهوم عام و خاص به کار می رود:

به معنی عام شامل تمام کسانی است که از نسل شخصی به طور مستقیم به وجود آمده اند، خواه بی واسطه باشد یا با واسطه. در این تعریف نواده های شخص نیز، هر اندازه پایین برود، در زمره اولاد است. اما به معنی خاص به کسانی گفته می شود که بی واسطه از نسل شخصی به وجود آمده اند. نکته ای که ‌در مورد اولاد به معنی خاص آن باید گفته شود این است که در قانون مدنی و فقه « اولاد » به اطفالی گفته می شود که دارای نسب مشروع هستند و قانون آن ها را وابسته به پدر یا مادر و یا هر دو می‌داند. کودکانی که دارای نسب مشروع نیستند با پدر و مادر طبیعی خود نسبتی ندارند و نمی توان آن ها را « ولد » یا فرزند نامید. ( کاتوزیان، ۱۳۸۴ : ۳۲۱ )

اما گاهی اوقات لفظ فرزند در غیر این معانی به کار برده می شود، یعنی اینکه هیچ گونه رابطه نسبی و خونی وجود ندارد و در عین حال یکی از آن ها دیگری را فرزند خود می‌خواند، رابطه موجود بین این ها که به تجویز قانون می‌باشد که یک رابطه فرضی و حکمی است، رابطه سرپرستان و کودک یا نوجوان که بین طرفین و به حکم قانون ایجاد می شود. درجه وابستگی فرزندی که ‌به این صورت پذیرفته می شود با متقاضیان سرپرستی تابع احکام قانونی است.

۱-۲ فرزند خواندگی و سیر تحول آن

فرزند خواندگی از حیث لغوی از « فرزند خواندن » و ‌به این معنی است که شخص بیگانه ای را که با او نسبت فرزندی ندارد، فرزند خود بخواند. ( دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۰۰۴۲ )

معادل انگلیسی این واژه « Adoption » که از واژه Adopt گرفته شده که به معنای قبول کردن، پذیرفتن، مربوط ساختن و نامگذاردن آمده است. ( آریانپور، ۱۳۸۴ : ۲۹۸ )

و معادل عربی آن « دعی » است همچنین واژه « دعی » مشتق از « دعو، دعا » است که به معنای صدا زدن، خواندن، دعوت کردن، نامیدن است. ( آذرنوش، ۱۳۸۶: ۱۹۷ )

در زبان عربی « تبنّی » را نیز معادل فرزندخواندگی آورده اند و در لغت مصدر باب تفعّل از ریشه « بنو » به معنای پسرخواندگی، فرزندخواندگی و پسر گزیدن است و در فقه کسی را که پسر حقیقی شخصی نباشد توسط وی به پسری برگزیدن را تبنّی گویند. ( انصاری و طاهری، ۱۳۸۸، ج ۱ : ۶۲۶ )

اما در اصطلاح، فرزندخواندگی یک عمل حقوقی است که موجب پیدایش رابطه فرزندی صوری میان زن و مرد یا احدی از آنان از یک سو و فرزندی که متعلق به آنان نیست می شود. ( جعفری لنگرودی، ۱۳۸۷، ص ۴۹۷ )

سرپرستی که در کشورهای غیراسلامی به صورت فرزندخواندگی انجام می‌گیرد سابقه نسبتاً طولانی دارد و در ادوار مختلف با اهداف گوناگون مورد توجه قرار گرفته است.

در ایران با وجود سابقه پذیرش نهاد فرزندخواندگی در دوران حکومت ساسانیان و اعتبار آن نزد زرتشتیان با نفوذ اسلام منسوخ گردید. ولی به علت فواید فردی و اجتماعی و نیاز مردم جامعه و استقرار عدالت و حمایت از کودک و نوجوان سرپرستی این افراد مورد توجه قرار گرفته است (امامی،۱۳۷۸ : ۲۲ ) که در ادامه تحولات فرزندخواندگی را بیان خواهیم کرد که دچار چه دگرگونی هایی شده است.

۱-۲-۱ فرزندخواندگی پیش از اسلام

در بین اقوام و قبایل عرب در شبه جزیره عربستان، قبل از ظهور اسلام، فرزندخواندگی یا « تبنی » بسیار رواج داشت؛ به گونه ای که وقتی کودکی را به فرزندی می پذیرفتند همه آثار فرزند بطنی را بر او مترتب می‌کردند، از جمله اینکه فرزندخوانده از پذیرنده فرزند ارث می‌برد و زوجه فرزندخوانده مثل زوجه فرزند واقعی عروس پدرخوانده محسوب می گردید. ‌بنابرین‏ ازدواج پدرخوانده با زوجه پسرخوانده مباح و مجاز نبود. در نتیجه اگر فرزندخوانده زوجه خود را طلاق می‌داد و یا در اثر فوت یا کشته شدن فرزندخوانده زوجه اش بیوه می شد پدرخوانده مجاز نبود با زن پسرخوانده ازدواج کند که این طرز تفکر در میان مردم قوت داشت و در ابتدای پیدایش اسلام نیز با شدت و تعصب فراوان رعایت می گردید. ( خراسانی، ۱۳۷۵، ج ۱ : ۲۸۳ )

بر این اساس فرزندخوانده ها از تمام حقوقی که فرزندان حقیقی برخوردار بودند از جمله ارث برخوردار بودند، چه آنکه در زمان جاهلیت مردم از سه طریق از یکدیگر ارث می بردند که عبارتند از:

۱- نسب که در اولاد مذکر و جنگجویان مرد منحصر بود و از این رو زنان و کودکان از ارث محروم می شدند.

۲- از طریق فرزندخواندگی، یعنی به فرزندی گرفتن فرزندان دیگران، که صیغه ای شبیه عهد و سوگند ( ولاء ) داشته است.

۳- از طریق عهد و سوگند که از آن به ولاء تعبیر می شده؛ به گونه ای که فردی به شخص دیگر در حالی که دست یکدیگر را گرفته بودند می گفت « دمی دمک وهدمی هدمک و ناری نارک و حربی حربک و سلمی سلمک و ترثنی و ارثک و تطلب بی و اطلب بک و تعقل عنی و اعقل عنک » پس از آن فرد هم پیمان به مقدار یک ششم از میراث هم پیمان خود ارث می‌برد. ( رحیمی، ۱۳۸۸ : ۷۶ )

‌بنابرین‏ همان گونه که گفته شد در ارتباط با یکدیگر رابطه نسب حقیقی را برقرار می‌کردند و قرابت ناشی از نسب واقعی را حاکم بر خودشان می‌دانستند و فرزندخواندگی را موجب ایجاد نسب و قرابت می‌دانستند.

۱-۲-۲ فرزندخواندگی پس از ظهور اسلام

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...