۱- یکی از خط مشی­های متداول عبارت از تغییر دادن جامعه برای منطبق کردن آن با اصول و نیازهای نوجوان است. ۲- راه ­حل دیگر تغییر خویشتن برای سازش با نظام و تقلیل دلهره و احساس تلاقی است. ۳- راه ­حل سوم عبارت از یافتن مکانی خاص در درون جامعه است که در آنجا نیروهای بالقوه شخصی بتواند به فعل درآید و تحول یابند. برخی دگرگونی­های تحول، توحید همسان­سازی­های دورۀ کودکی را به مخاطره می­اندازند و به آنچه اریکسون “همادگردی[۶۷]“، می­نامد منجر می­شوند. پدیدۀ “هم­شکلی­طلبی” می ­تواند به رهایی تدریجی نوجوان از وابستگی خانوادگی کمک کند و یا در صورت شدت و تداوم آن مانع استقلال وی شود. اریکسون معتقد است وقتی شخصی به یک هویت قابل اعتماد دست یافته باشد در تن خود، خود را در خانۀ خود احساس می­ کند، می­داند در چه جهتی پیش می­رود. به طور کلی افرادی که برای خود قدر و منزلت ناچیزی قائلند مفهوم نسبتاً پایداری از خود ندارند و چنین وضعی، اضطرابی را در آن­ها به راه می­ اندازد که کوشش­هایی که فرد برای حفظ ظاهر از خود نشان می­دهد، آن­را تشدید ‌می‌کنند. در مرحلۀ ششم یعنی مردم­آمیزی در برابر انزواطلبی، مشاهده می­کنیم که پس از آن­که نوجوان به کسب هویت خود نائل آمد می­ کوشد که آن­را در مقابل دیگران تقویت نماید. آن وقت است که برای صمیمیت و سرمایه ­گذاری در این راه آماده است. بدون آن­که خطر مستحیل شدن در دیگری در کار باشد. در این مرحله فرد ظرفیت عشق واقعی را دارد. وظیفۀ او عبارت از به هم پیوستن خواسته­ های زندگی خصوصی است. در این مرحله فرد به علت ترس یا زمینۀ فکر رقابت ممکن است با خطر جدا ساختن خود از دیگران مواجه گردد. اگر نوجوان در محیطی مناسب قرار گیرد ورود وی به یک سطح رشد یافتگی معقول و رضایت بخش تسهیل می­گردد. او در برابر چندین تناوب قرار ‌می‌گیرد و اگر مورد تشویق­های به جا قرار گیرد می ­تواند بزرگسالی مستقل با اغماض، دیگر دوست و اخلاقی شود.

از نظر تحولی، نوجوانی دورۀ شکل­ گیری و آماده شدن است. یکی از امکاناتی که در دورۀ نوجوانی گسترش می­یابد، تعهد است. یعنی ظرفیت پیگیری بی­کم­‌و کاست ارزش­ها، آرمان­ها که روابط پایدار، تعهد نسبت به خود و تمام تعهدات دیگر را زیر سیطرۀ خود قرار می­دهد. تعهد بین شخصی برای هر فرد مستلزم داشتن ظرفیت­های مبادله متقابل یعنی امکان برقرار ساختن روابط صادقانۀ متقابل است. یعنی روابطی که نیازها و ویژگی­های شخص دیگر را محترم می­شمارد. جوانی نه به معنای یک ساخت جدید، بلکه به صورت دگرگونی­های روانی-اجتماعی، دوره­ای از زندگی را تشکیل می­دهد. معمولاً جوانی در پایان تحصیلات متوسطه آغاز می­ شود و زمانی­که فرد در نقش حرفه­ای بزرگسال در می ­آید، پایان می­پذیرد. ویژگی­های اصلی جوانی عبارتند از: ۱- تحلیل روابط بین خود و جامعه، ۲- کنار کشیدن نسبی خود از جامعه و ۳- هویت مخصوص جوانی که فراسوی این دوره ادامه نخواهد یافت. به محض آنکه جوان به یک تعهد اجتماعی قطعی تن در دهد، جوانی پایان می­پذیرد (منصور و دادستان، ۱۳۶۹).

۲-۲-۴٫ نظریۀ بازگشتی

روانشناسی به نام جان کِر[۶۸] در اوایل دهه ۱۹۹۰ با ترکیبی از چند نظریۀ روان­شناختی و جامعه­شناختی تلاش نمود رفتارهای خرابکارانه در طرفداران فوتبال را تبیین کند. این تئوری بر مبنای تفسیر افراد از معنا یا مقصود کنش­هایشان قرار دارد. به نظر وی جوانانی که درگیر خشونت طرفداران فوتبال می­شوند، مبادرت به ارضای نیازهای خویش از طریق رفتارهایی ‌می‌کنند که مستلزم خطر، هیجان یا وضعیت­های متفاوت است. به اعتقاد کِر، رفتار انسان کاملاً ناپایدار است و ترکیبی از رفتارهای فراعاطفی در بروز رفتارهای خرابکارانه مؤثر است و چنین رفتارهایی لزوماًً شرارت­آمیز نیست، بلکه عمدتاًً به منظور هیجان و خشنودی ناشی از رها شدن از قواعد و محدودیت­ها صورت ‌می‌گیرد (رحمتی، ۱۳۸۲: ۸۳-۸۴).

از دیدگاه رامون اسپایچ (۲۰۰۶)، هیجانات و برانگیختگی­های احساسی لذت­آور که با مقابله خشونت­آمیز همراه می­ شود، یکی از اجزای کلیدی ساختار رفتارهای خرابکارانه است. خرابکار­­ها هیجان­طلب هستند به طوری­که مقابله خشونت­آمیز باعث یک تجربۀ سریع احساسی می­ شود که هیجانی لذتبخش همراه با ترشح بالای آدرنالین را برای آن­ها به دنبال خواهد داشت. وی فضای استادیوم­ها را جای خوبی برای آنان جهت عدول از قوانین انضباطی می­داند.

۲-۲-۵٫ دیدگاه­ های جنسیتی

برخی از روانشناسان، رفتارهای خرابکارانه و اوباشیگری را به ساختار هویت خشن مردانه نسبت می­ دهند. به طور مثال آرمسترانگ (۱۹۹۴)، معتقد است که ساختار خرابکار­ها بر پایه یک قدرت بدنی مردانه شکل گرفته است (اسپایج، ۲۰۰۶: ۱۹-۲۰). در برخی دیدگاه ­ها نیز ‌در مورد مردانگی اشاره شده است که این مسأله بین تمامی فرهنگ­ها مشترک و تغییر ناپذیر است و به تعابیر و تفاسیر و مذاکرات ملّی و محلی ربطی ندارد. در حقیقت تحقیقات مربوط به جنسیت و مردانگی همیشه در یک جوّ خاص بررسی شده ولی با این حال بیشتر این مردان جوان هستند که در اکثر جوامع به رفتارهای خرابکارانه می­پردازند و با آن درگیرند (نورمن چستر[۶۹]، ۲۰۰۱: ۷).

۲-۲-۶٫ نظریۀ دلبستگی

بالبی معتقد بود که رفتار انسان را تنها از طریق بررسی محیط انطباقی آن، یعنی محیطی بنیادی که این رفتار در آن محیط تکامل یافته است، ‌می‌توان درک کرد (کرین، ۱۳۸۹: ۷۸). نظریۀ وی بر این فرض استوار بود که کودک، سلسله مراتبی از روابط دلبستگی را ابتدا با مادر به عنوان مراقب اولیه توسعه می­دهد. بعدها اینزورث (۱۹۶۷) نشان داد که تقریباً تمام کودکانی که در یک دورۀ خاص به مادران خود دلبسته می­شوند، به چهره­ های آشنای دیگر همچون پدر، مادربزرگ و پدربزرگ نیز دلبسته می­شوند (پاکدامن و همکاران، ۱۳۹۰: ۸۷). اینزورث معتقد بود که همۀ کودکان به والدینشان دلبسته می­شوند اما احساس ایمنی آن­ها در ارتباط با بزرگسال متفاوت است. وی درجۀ سهولتی را که یک کودکِ درمانده، توسط مراقب خود به احساس امنیت دست می­یابد را کیفیت یا الگوی دلبستگی می­نامد (بهزادی­پور و همکاران، ۱۳۸۹).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...