تبیره به غــــــــرّیدن افتاد باز سر نیزه بــــا آســمان گفت راز
به هر قلعه کــــو داد پیغام خویش کلید در قلعه بــــــــردند پیش
دوالی سپهدار ابخاز بــــــــــــوم چــو دانست کآمد شهنشاه روم
دوال کمر بــــــر وفا کــرد چست دل روشن از کیـنه ی شاه شست
روان کرد مرکب چــــو کار آگهان به بـــــوسیدن دست شاه جهان
بســی گنج هـــــای گرانمایه برد بـــه گنجینه داران خسرو سپرد
درآمد ز درگاه و بـــــوسید خاک دل از دعوی دشمنی کرد پـــاک
سکندر جهان دار گیتـــــی نـورد چو دید آن چنان مردی آزاد مرد
نـوازشگری را بـــــــــدو راه داد به نزدیـک تختش وطـــنگاه داد
بپرسیدش اوّل به آواز نـــــــــرم به شیرین زبانی دلش کرد گـرم
بفرمود تا خــــــــــازن زود خیز کند پیل بــــــالا بر او گنج ریز
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸: ۱۶۳)
وقایعی که در آیین اسکندری پس از فتح سرزمین اعراب آمده است با گزارش نظامی از نظر تسلسل رخدادها با هم متفاوت است . نظامی فتح ارمنستان و ابخاز و تسلیم «دوالی » را بعد از فتح سرزمین عربستان و مراجعت اسکندر به روم ذکر می کند در حالی که عبدی بیگ این وقایع را پس از فتح چین و هند آورده است :
که اسکندر آن شاه جمشید جــام چو بر چین وخاقان چین یافت کـام
فـتادش بـه دل رغبت روم و روس به آهــنگ رفتن فرو کوفت کــوس
نخستین ســوی روم لشکر کشید درآن راه ســـــدّ سکنـدر کشـــید
سر سرکشان را زگــردن فــشاند جـهان را زبـــیداد ایشان رهــــاند
دوالی ملک را علم داد و کـــوس به گردن فرازی نشاندش بـــه روس
وزآن جــــایگه بر دهل زد دوال روان کـــــرد لشکر به صوب شمال
چــو باد شمال اندرآن دشت دور عدالت کنان کــرد هر جــــا عبور
نــــم ابر فـــیضش زبـــهر نوال چـــــو شد شامل حال اهل شمال
همه خلــقش از شهری و لشکری نــهادند گــــردن به فرمـــانبری
به صـــد جان به درگاه عالم پناه زمــین بـــوسه دادند در پیش شاه
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م: ۹۱)
۵-۲۰. داستان نوشابه پادشاه بردع و اسکندر
اسکندر پس از فتح ارمن و ابخاز و سامان بخشیدن به اداره و عمارت آن دیار به شهر بردع یا به گفته‌ی نظامی «هروم» کهن می رسد. خوش آب وهوایی سرزمین زیبای بردع باعث می گردد که اسکندر چند زمانی را در این سرزمین به خوشی بگذراند:
خوشا ملـک بردع که اقصای وی نه اردیبهشت است بی گل نه دی
تموزش گـــــل کوهساری دهد زمستان نسیم بهــــــاری دهــد
بهــشتی شده بیشه پیرامـــنش ز گـــل کوثری بــسته بر دامنش
سوادش ز بس سبزه و مشگ بید چــــــــو باغ ارم خاصّه باغ سپید
ز تیــهو و درّاج و کبک و تــذرو نیابی تهی سایـــــــه ی بید و سرو
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۱۷۳)
چون از احوال این سرزمین جویا می گردد برایش می گویند که فرمانروای این شهر زنی بسیار زیبا و دلیر از نسل کیان به نام نوشابه است که در دلاوری ، دادورزی ، مهربانی و ملک داری بی همتا است و درگاه او از مردان خالی است و اداره ی ملک او همه توسّط زنان انجام می گیرد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

هرومش لقب بـــود از آغاز کار کنون بـردعش خواند آموزگــار
در آن بــــوم آبـاد و جای مهان زمـــــــانه بسی گنج دارد نهان
بدین خرّمی گلستانی کجاست ؟ بدین فرّخی گنجدانی کجاست؟
چـــنین گفت گنجینه‌دار سخن کــــــه سالار آن گنجدان کهن
زنی حـــــاکمه بود نوشابه نام همه ساله با عشرت و نوش جـام
(همان: ۱۸۴)
« اسکندر از آنچه درباره ی اوصاف نوشابه و دربار او شنید چنان شیفته ی دیدار او شد که بر خلاف آنچه حزم و احتیاط ملکانه آن را اقتضا داشت خود را به صورت فرستاده ای به دربار او رساند.»
(زرّین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۸۲)
اسکندر حیرت می کند و برای راستی کار ، خود به عنوان فرستاده‌ی اسکندر به بارگاه نوشابه می رود. نوشابه او را در لباس رسول می شناسد ولی به او آسیبی نمی رساند. اسکندر او را به میهمانی دعوت می کند و ضمن این که به افتخار او جشن بزرگی برگزار می کند ، هدایای فراوانی نیز به او و همراهانش می بخشد . گویا اسکندر برای اوّلین بار است که در طول لشکرکشی های خود تنها در بارگاه این زن دلاور دچار رعب و وحشت می گردد:
بترسید و شد رنگ رویش چـــو کاه بـــه دارای خود برد خود را پـناه
چــــو دانست نوشابه کآن تند شیر هراسان شد از تندی آمد به زیــر
بــدو گفت کــــی خسرو کـــامگار بســی بــازی آرد چنـین روزگار
مـــیندیش و مهر مــــرا بیش دان همان خانه را خانه ی خویش دان
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۱۸۴)
در آیین اسکندری عبدی بیگ شیرازی توالی این داستان تا حدودی به هم ریخته و حوادث و اتّفاقات آن طور که تا این جا به دنبال هم رخ می داد گسسته می گردد. نویدی شیرازی در دفتر نخست آیین اسکندری هیج گونه اشاره‌ای به ملاقات اسکندر و نوشابه ، فرمانروای بردع نمی کند . در پایان دفتر نخست او این ملاقات را پس از فتح چین ذکر کرده که اسکندر در هنگام بازگشت به روم انجام داده است :
سکندر جـهانگیر اقلیم بخش سوی کشور خود روان کرد رخش
زشـروان سوی بردع آمد فراز به نوشابه چنگ طـــرب کرد ساز
زبردع سوی روم رایت فـراخت دل مـــــــــردم کشور خود نواخت
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م: ۹۴)
۵-۲۱. سیمای انسانی و عدالت جوی اسکندر در اسکندر نامه ی نظامی
اسکندر برخلاف چهره‌ی غارتگر و انتقام جوی تاریخی خود و آنچه که مورّخان در باره‌ی کشتارهای بی رحمانه ی اوثبت و ضبظ کرده‌اند ،در اسکندرنامه ی نظامی چهره‌ای انسانی ، مهربان و مهرورز دارد که با آن یکی چهره‌ی او قابل تطابق و جمع نیست.
ز خلق ار چــــه آزار بینم بسی نخواهم که آزارد از مـن کــسی
ده و دوده را بــرگرفتم خــراج نــه ساو از ولایت ستانم نه بـاج
اگر گنجی آرم ز دنــیا به دست مهیّا کنم قسمت هــر که هست
دهم هر کسی را ز دولــت کلید کنم پایه ی کار هـــر کس پدید

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...