‌در مورد ولایت تشریعی پیامبر اکرم و برای روشن شدن معنای آن، توجه ‌به این نکته ضروری است که وقتی درباره‌ ولایت تشریعی پیامبر سخن می‏گوییم، مقصود، قانون‏گذاری و اداره امور اجتماع است؛ و این همان بحث از امارت و ضرورت وجود امیر برای اجتماع است که ممکن است ‏با انتخاب مردم تحقق یابد یا همچون حکومت‏های دیکتاتوری، با زور و یا به انتصاب از سوی خداوند باشد که در همه موارد، حاکمیت و ولایت‏ بر مردم، از سوی شخص حاکم وجود دارد; زیرا حتی در آنجا که مردم شخصی را برای اداره امور خویش بر می‏گزینند، او برای اداره اجتماع، مجبور به وضع قوانین، اجرای آن ها و مجازات تجاوزگران است؛ و حتی در بسیاری امور شخصی افراد نیز دخالت می ‏کند که شاید آنان راضی به آن نباشند. ‌بنابرین‏، قبول ضرورت حکومت ‏برای جامعه با قبول نحوه‏ای از ولایت ‏برای حاکم نسبت ‏به امور جامعه ملازم است.

در باره‌ی آیه: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم‏»، ظهور آیه بر این دلالت دارد که پیامبر نسبت ‏به خود مؤمنان اولویت دارد نه نسبت ‏به ولایت مؤمنان. معنای اولویت پیامبر نسبت ‏به آنان، تقدم رتبی در کارهای‌شان است که اگر در موردی پیامبر تصمیمی گرفت، حتی اگر مربوط به امور شخصی آنان باشد، دیگر نوبت ‏به خودشان نمی‌‏رسد که بخواهند در آن باره، نظری داشته باشند; ولی اگر پیامبر نظری نداشت ـ همان‏طور که در بیشتر امور که به ‏طور صحیح به دست مؤمنان اداره می‏ شود ـ خود آنان به رتق و فتق امور مشغول می ‏شوند. این مطلب از این آیه استفاده می‌شود: «وَ مَا کاَنَ لِمُؤْمِنٍ وَ لامُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لهَُمُ الخِْیرََهُ مِنْ أَمْرِهِمْ… و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستاده‏اش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد.‏» (احزاب/۳۶)؛ زیرا شان نزول این آیه شریفه، دخالت و حکم پیامبر در یک امر شخصی، یعنی ازدواج زینب بنت جحش، برای برطرف کردن یک سنت اجتماعی غلط بود و اولویت پیامبر را، هم در امور شخصی مؤمنان و هم در امور اجتماعی آنان بیان می ‏کند.

به نظر می‏رسد با توجه به عصمت پیامبر، بحث از اینکه ایشان تا چه حد بر امور شخصی افراد ولایت دارند، بی مورد باشد. علامه طباطبایی درباره آیه «النبی اولی بالمؤمنین…» چنین می‌گوید:

«انفس مؤمنان، همان مؤمنان است. پس معنای آیه این است که پیامبر از خود آنان به خودشان اولویت دارد؛ و معنای اولویت، رجحان جانب پیامبر است هنگامی که امر دایر بین ایشان و دیگران شود. پس خلاصه اینکه هر چه مؤمن برای خودش قائل است، مانند حفاظت، محبت، مراقبت، بزرگی و به اجرا گذاشتن اراده، پس پیامبر از خودش به آن امر اولی است و اگر امر بین پیامبر و خودش در یکی از آن ها دایر شود، جانب پیامبر بر خودش ارجحیت دارد.»[۱]

۳ ـ آیه‌هایی که در زمینه‌ی حکم پیامبر سخن می‏گویند

دسته سوم از آیه‌هایی که به مسئولیت ‏سیاسی پیامبر می‏پردازند، ایشان را حاکم در میان مردم معرفی می‏ کنند. این آیات به سه صورت در قرآن کریم مطرح شده ‏است: یک دسته، هدف از فرو فرستادن کتاب بر پیامبر را حکمیت بین مردم معرفی می ‏کند: «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقّ‏ِ لِتَحْکُمَ بَینْ‏َ النَّاس‏… ما این کتاب را به حقّ بر تو نازل کردیم تا میان مردم به [موجب‏] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی…‏» (نساء/۱۰۵)

دسته دیگر، مقتضای ایمان را حاکم کردن پیامبر در امور اختلافی میان مؤمنان و تسلیم حکم وی بودن، می‏داند: «فَلَا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتی‏ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لایجَِدُواْ فی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا. ولی چنین نیست. به پروردگارت قَسَم که ایمان نمی‏آورند مگر آنکه تو را ‌در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است، داور گردانند؛ سپس از حکمی که کرده‏ای در دلهای‌شان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند، و کاملًا سرِ تسلیم فرود آورند.» (نساء/۶۵)

دسته سوم، حکم ابتدایی پیامبر را در امور آنان نافذ دانسته و اختیار آنان را در این موارد سلب می ‏کند: «وَ مَا کاَنَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لهَُمُ الخِْیرََهُ مِنْ أَمْرِهِم‏… و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستاده‏اش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد…» (احزاب/۳۶) حکم در قرآن کریم، مربوط به قانون‏گذاری و تشریع است; زیرا حکم به ‏طور انحصاری در اختیار خداوند است: «وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شی‏ْءٍ فَحُکْمُهُ إِلی الله‏… و درباره‌ هر چیزی اختلاف پیدا کردید، داوری‌اش به خدا [ارجاع می‏ گردد].» (شوری/۱۰) اما گاهی نیز به کتاب و گاه به پیامبران نسبت داده شده است. از این رو، تشریع خداوند در قالب کتاب و کلام پیامبران، احکام کلی مورد نیاز مردم را بیان می ‏کند; همان ‏طور که این آیه شریفه بر آن دلالت دارد: «…وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَینِ‏َّ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِْم‏… و این قرآن را به سوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده، بیان کنی…» (نحل/۴۴)

امور حکومتی که به شرایط مختلف بستگی دارد و همین‏طور امور قضایی جزئی که بر طبق قوانین کلی در موارد مختلف صادر می‏ شود، بر عهده پیامبر است: «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقّ‏ِ لِتَحْکُمَ بَینْ‏َ النَّاس‏… ما این کتاب را به حقّ بر تو نازل کردیم تا میان مردم به [موجب‏] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی…‏» (نساء/۱۰۵)

علامه طباطبایی‏ قدس سره در این باره می‏فرماید: «اطاعت از پیامبر دو جهت دارد: یکی جهت تشریع آنچه خداوند بدون آوردن در کتاب، بر او وحی می ‏کند که همان تفصیل مجملات قرآن کریم و متعلقات و مرتبطات آن است; همان ‏طور که خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا الیک الذکر…». دوم، تصمیمات خودش است که مربوط به امر ولایت ‏حکومت و قضای اوست و خداوند متعال فرموده: «لتحکم بین الناس…» و این شامل تصمیماتی است که بر اساس ظاهر قوانین قضایی، بین مردم حکم می ‏کند؛ و نیز تصمیماتی که در امور مهم به آن ها حکم می ‏کند و خداوند به او دستور داده که در آن ها با مردم مشورت کند: «و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله‏» که در مشورت، مردم را داخل ‌کرده‌است; ولی در تصمیم‏ گیری، پیامبر را تنها ذکر ‌کرده‌است.»[۲]

معنای حکمیت پیامبر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...