استاگدیل[۱] در حقیقت تعریف اصلی را از رهبری به عمل آورد که گفت: « تعداد تعاریف مختلف از رهبری به تعداد افرادی است که آن را تعریف کرده‌اند»(افجه‌ای،۱۳۹۰).

تعاریف متعددی به وسیله دانشمندان علم مدیریت در خصوص رهبری مطرح شده است که مواردی از آن ها ارائه می‌گردد:

      • رهبری یعنی اعمال نفوذ بر مردم به نحوی که مشتاقانه برای کسب هدف های گروه انجام فعالیت کنند(تری[۲]،۱۹۶۰).

    • رهبر کسی است که وظیفه جهت دادن و هماهنگ کردن فعالیت های مربوط به وظیفه گروه به او واگذار شده است(فیدلر[۳] و همکاران،۱۹۶۷).

    • رهبری فراگرد نفوذ اجتماعی است که در آن رهبر مشارکت داوطلبانه کارکنان را در تلاش برای کسب هدف های سازمانی طلب می‌کند( شریزهایم[۴]و همکاران،۱۹۷۸).

  • رهبری عبارت است از هنر یا فرایند نفوذ و تاثیر گذاری بر مردم به نحوی که با میل و اشتیاق و حداکثر توان خود برای دستیابی به هدف های گروهی کوشش می‌کنند(کونتز[۵] و همکاران،۱۹۸۶).

علی‌رغم تعاریف متعددی که از رهبری ارائه شده ولی با این حال در تعریف رهبری می توان روی چند نقطه مشترک تقریباً بین همه تأکید کرد، این نقاط مشترک عبارتند از:

الف) رهبری یک فرایند است.

ب)رهبری با تغییر آمیخته است.

ج)رهبری در داخل یک گروه اتفاق می افتد.

د) رهبری هدفمند است(افجه ای،۱۳۹۰).

۲-۱-۲ تفاوت‌های رهبری با مدیریت

رهبری در اصل نسبت به مدیریت مفهوم وسیع تری دارد. مدیریت نوع خاصی از رهبری محسوب می‌شود که در آن کسب هدف های سازمانی بر سایر هدف ها اولویت دارد. اختلاف اساسی میان این دو مفهوم از کلمه سازمان برمی‌خیزد. رهبری زمانی صورت می‌گیرد که فردی به هر دلیل می‌کوشد، بر رفتار فرد یا گروهی اثر بگذارد. این امر می‌تواند برای نیل به اهداف خود فرد یا دیگران بوده و با اهداف سازمان نیز سازگار یا ناسازگار باشد(هرسی و بلانچارد[۶] ۱۹۹۳).

در مقایسه رهبری و مدیریت موارد ذیل قابل ذکر است:

    1. رهبران از طریق ایجاد بصیرت نسبت به آینده جهت را مشخص می‌کنند و از طریق انتقال این دید به افراد و الهام بخشی آنان را برای غلبه بر موانع آماده می‌سازند اما مدیران از طریق برنامه های رسمی، طراحی ساختار های سازمانی خشک، نظم و انسجام را موجب می‌شوند.

    1. رهبر با ایجاد تغییر، سروکار دارد ولی مدیر برای برخورد با پیچیدگی هاست.

    1. رهبران از طریق ایجاد بصیرت نسبت به آینده جهت را مشخص می‌کنند و از طریق انتقال این دید به افراد و الهام بخشی آنان را برای غلبه بر موانع آماده می‌سازند اما مدیران از طریق برنامه های رسمی، طراحی ساختار های سازمانی خشک ، نظم و انسجام را موجب می‌شوند.

    1. رهبران با کارهای فکری سروکار دارند ولی مدیران ترجیح می‌دهند با افراد کار کنند و از فعالیت‌های مجرد اجتناب می‌ورزند.

    1. رهبران نگرش شخصی و فعال نسبت به هدف ها دارند ولی مدیران نگرش غیر شخصی و یا حتی انفعالی نسبت به هدف ها دارند.

    1. رهبران می‌توانند هدف های گوناگونی داشته باشند اما در مدیریت اولویت با هدف های سازمانی است.

    1. رهبران به طرق ابتکاری و القایی با کارکنان مرتبط می‌شوند اما مدیران با افراد از طریق نقشی که در توالی رخدادها یا فراگرد تصمیم گری ایفا می‌کنند مرتبط می‌شوند.

    1. در رهبری سلسله مراتب مطرح نیست هر کس بتواند بر تصمیم گیری اثر بگذارد او رهبر است و آنکه پذیرفته پیرو محسوب می‌شود ولی در مدیریت سلسله مراتب مطرح است و ابزارهای نفوذ به طور سلسله مراتبی در اختیار مدیران قرار داده می‌شود.

  1. در رهبری عضویت ضرورت ندارد رهبری می‌تواند خارج از سازمان باشد و بر افراد نفوذ داشته باشد اما در مدیریت عضویت شرط است فرد قبل از مدیریت باید عضو آن سازمان درآید یا به آن سازمان مامور شود(رضائیان،۱۳۸۵).

کاتر[۷](۱۹۹۰) وظایف مدیریت و رهبری را کاملا متفاوت می‌داند. طبق نظر او وظیفه مدیریت ایجاد نظم و هماهنگی از طریق برنامه‌ریزی و بودجه، سازماندهی و کارگزینی، کنترل حل مسائل سازمانی بوده و وظیفه رهبری ایجاد تغییر حرکت به وسیله تصویرسازی و تغییر سیاست های بلندمدت، ارتباط برقرار‌کردن و متحدکردن مردم و برانگیختن و الهام دادن می‌باشد.

زالزنیک[۸](۱۹۷۷) اعتقاد دارد اصولا مدیران و رهبران خودشان با هم متفاوت و به طور اصولی دو نوع مختلف و متفاوت از مردم هستند. او معتقد است که مدیران انسان های عکس العملی[۹] و ترجیح می‌‌‌دهند که با مردم برای حل مسائل سازمانی همکاری کنند ولی کمتر از نظر احساس و عاطفی خود را با کارکنان درگیر می‌کنند.

ولی رهبران افرادی احساسی و در جستجوی شکل دادن به عقاید و ایده ها، و در تلاش نمایش دادن میدان وسیع انتخاب های قابل دسترس برای حل مسائل بلندمدت هستند(افجه‌ای،۱۳۹۰).

۲-۱-۳ تکامل نظریه های رهبری

تقریبا پیش از سال‌های ۱۹۵۰ میلادی تاکنون نظریه های رهبری فراز و نشیبب های متعددی را پشت سر گذاشته است. تئوری های رهبری در راه پیشرفت خود با مباحث زیر مواجه شد.

نخستین رهیافت، نظریه هایی است که درباره ویژگی های شخصیتی رهبران بحث کرده تا بدین وسیله، رهبران از افراد غیر رهبر متمایز می‌شوند.

رهیافت دوم، نظریه های رفتاری مانند نظریه «انسان بزرگ یا صفات مشخصه» ، رهبری را عامل اصلی در عملکرد و نگهداری منابع انسانی می‌داند.

این نظریه ها به جای پرداختن به صفات مشخصه رهبران، رفتارها و اعمال آن ها را مورد بررسی قرار می‌دهند، زیرا صفات مشخصه در رفتار ها بروز پیدا می‌کند.

رهیافت سوم، همان ارائه الگوی اقتضایی است و بدان وسیله کاستی های تئوری های پیشین رهبری را بر می‌شمارند و بدین ترتیب، نتیجه تحقیقاتی را که درباره رهبری انجام شده است ارائه می‌دهند.

در رهیافت چهارم پژوهشگران درصدد شناسایی مجموعه ای از ویژگی های شخصیتی هستند که می‌توانند بدان وسیله یک رهبر را معرفی کنند. این خط فکری بر این اساس قرار دارد که رهبری بیشتر نوعی شیوه است و کمتر به ماهیت رهبری توجه دارد (رابینز[۱۰]، ۱۳۸۴).

در واقع تکامل نظریه های رهبری چهار دسته نظریه است:

    1. نظریه صفات مشخصه رهبری

    1. نظریه های رفتاری

    1. نظریه وضعیتی (اقتضایی) رهبری

  1. نظریه رهبری تبادلی(تعاملگرا) و تحول آفرین(تحولگرا)

بر اساس نظریه صفات مشخصه، رهبران به طور مادرزادی رهبر متولد می‌شوند. ‌بنابرین‏ رهبری قابل آموزش نیست. در واقع رهبران برخی صفات مشخص یا ویژگی‌های شخصیتی مشخص دارند که آن ها را از غیر رهبران متمایز می‌سازد. برخی از این صفات مشخص رهبران، هوش و ذکاوت، اعتماد به نفس، تمایل به مسئولیت پذیری، تحمل ابهام، قاطعیت، جذابیت و نظایر این‌هاست.

اما پس از مدتی محدودیت های این نظریه برای صاحب نظران رفتار سازمانی آشکار شد، به عنوان نمونه، جنینگز[۱۱] (۱۹۹۰) ‌به این نتیجه رسید که «۵۰سال تحقیق و مطالعه برای یافتن ویژگی‌های شخصیتی یا برخی شایستگی ها که بتوان برای تمیز دادن رهبران از غیر رهبران به کاربرد، ناکام مانده است».

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...