بدو گفتم ای یار آشفته هوش
به ناراستی در چه بینی بهی
بلی گفت دزدان تهور کنند
ز غیبت چه می خواهد آن ساده مرد

بدو گفت داننده ای سرفراز
مرا بدگمان در حق خود مکن
نخواهد به جاهِ تو اندر فزود
که دزدی به سامان تر از غیبت است
شگفت آمد این داستانم به گوش
که بر غیبتش مرتبت می نهی؟
به بازوی مردی شکم پُر کنند
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد
(همان: ۱۵۹)

ب: طنز در گلستان

نوشته‌های سعدی مشحون از پند و اندرزهای اخلاقی است. پر واضح است که جامعه‌ی اخلاق‌زده و مذهب‌گرای ایران، در طول تاریخ، توجه ویژه‌ای به دین نشان داده و هر آن‌چه را که رنگ و بوی مذهبی - اخلاقی داشته با جان و دل پذیرا شده است. آثار سعدی نه تنها این خصوصیت را دارا هستند، بلکه غالب آن‌ها، به قول خودش، «طرب‌انگیزست و طیبت‌آمیز» و آمیخته به شهد ظرافت و این، به گمان من، دیگر عامل گیرایی کلام اوست. با این حلاوت کلام، روانی قلم، و ظرافت طبع اگر سعدی در جایگاهی غیر از مقام امروزش می‌بود، تعجب‌انگیز می‌نمود.
پرسشی که اکنون پیش می‌آید این است که سّر طرب‌انگیزی و طیبت‌آمیزی و شیرینی سخن سعدی چیست؟ جواب دادن به این سوال چندان سخت نیست. طنز سعدی‌ است که شیرینی کلام، و راز تاثیرگذاری و جذابیت اوست. نکته‌سنجی و خوش‌ذوقی طنازانه‌ی سعدی در تک تک سطور و کلمات و نوشته‌ها و سروده‌هایش‌ جاری‌ است. به ویژه، می‌توان در دو کتاب مهم او بوستان و گلستان جلوه‌هایی بسیار زیبا از طنز یافت.
با حکایت طنزآمیز زیر از باب هفتم، سپردن کارهای بزرگ را به مردم ناآزموده به سخره می‌گیرد و این گونه نصیحت می کند که افراد هوشمند، هیچ گاه کارهای بزرگ را نباید به افراد پست و نادان و ناآزموده بسپارند. برای فهم بیشتر به ذکر حکایت می پردازیم.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

«مردکی را چشم دردخاست پیش بیطار رفت که دوا کند. بیطار از آن چه در چشم چارپایان می‌کند در چشم وی کشید و کور شد. حکومت پیش داور بردند. گفت: بر او هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود از این سخن آن است که هرآن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید، با آن که ندامت بَرَد، به نزدیک خردمندان به خفت رأی منسوب گردد.

ندهد هوشمند روشن رأی
بوریاباف اگر چه بافنده ست

به فرومایه کارهای خطیر
نبردندش به کارگاهِ حریر»
(سعدی، ۱۳۸۷: ۱۶۰)

برخی افراد با صدها کردار خلاف و دور از نزاکت، سبب رنجش خاطر اطرافیان می­شوند. آیا پسندیده است که آسایش و آرامش دیگران را به هم بریزیم و خود را بی گناه بدانیم؟ سعدی در نکوهش این عمل ناپسند حکایات بسیاری را در گلستان ذکر کرده است. در حکایت زیر با بهره گیری از طنز به پند و اندرز پرداخته است و دوری از مردم آزاری را گوشزد کرده است و مرگ را از مردم آزاری بهتر و شایسته تر می دانند.

«دروﻳﺸﻲ ﻣﺴﺘﺠﺎب اﻟﺪﻋﻮه در ﺑﻐﺪاد ﭘﺪﻳﺪ آﻣﺪ. ﺣﺠﺎج ﻳﻮﺳﻒ را ﺧﺒﺮﻛﺮدﻧﺪ، ﺑﺨﻮاﻧـﺪش وﮔﻔـﺖ: دﻋﺎی ﺧﻴﺮی ﺑﺮ ﻣﻦ ﻛﻦ.ﮔﻔﺖ: ﺧﺪاﻳﺎ ﺟﺎﻧﺶ ﺑﺴﺘﺎن. ﮔﻔﺖ: از ﺑﻬـﺮ ﺧـﺪا اﻳـﻦ ﭼـﻪ دﻋﺎﺳـﺖ؟ ﮔﻔﺖ: اﻳﻦ دﻋﺎی ﺧﻴﺮﺳﺖ ﺗﻮ را و ﺟﻤﻠﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن را .

اى زﺑﺮدﺳﺖ زﻳﺮ دﺳﺖ آزار
ﺑﻪ ﭼﻪ ﻛﺎر آﻳﺪت ﺟﻬﺎﻧﺪارى

ﮔﺮم ﺗﺎ ﻛﻰ ﺑﻤﺎﻧﺪ اﻳﻦ ﺑﺎزار؟
ﻣُﺮدﻧﺖ ﺑِﻪ ﻛﻪ ﻣﺮدم آزارى»
(همان: ۶۷)

در گلستان، حکایات و ابیات طنز آمیز، بسیار است که همه ی این طنزها، دارای خصلت زیرکانه می باشد و در اکثر آن ها به نوعی انتقاد هم وجود دارد، انتقاد از شاهان ظالم، پیرانی که زن جوان بر می گزینند، انتقاد از هندوی که خانه ای نیین دارد اما نفظ اندازی می آموزد، انتقاد از منجمی که نمی­داند در خانه اش کیست و… طنزهای سعدی همه نمودار زیرکی اند و این ویژگی را می توان از بارزترین اوصاف سعدی دانست که در دیگر آثار او نیز رخ می­نماید.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...