از این منظر، تربیت اخلاقی چیزی فراتر از تأدیب و تشکیل عادتی است که تأثیرش با گذر زمان کاهش می‌یابد.

 

به طور کلی، همان گونه که مکتب اخلاقی کانت[۱] بر عقل عملی تکیه دارد و نقطه اوج اخلاق انسانی را در اخلاق خود پیرو جستجو می‌کند، برای تربیت اخلاقی نیز خواهان استقلال متربی است و محور و نقطه تمرکز تربیت را در قوه شناختی او منحصر می‌سازد.

 

در این میان گام اصلی برای تربیت اخلاقی، تشکیل منش و شخصیت کودک با سه ویژگی فرمان پذیری، صداقت (موافقت و همرنگی فرد با خویشتن) و قابلیت اجتماعی است تا برای اطاعت از قوانین خود وجودش عقل عملی آمادگی یابد. شکل تکامل یافته تربیت کانتی را می توان در نظریه «رشد شناختی» ژان پیاژه[۲] (۱۸۹۶-۱۹۸۰م)و کلبرگ[۳] (۱۹۲۷-۱۹۸۷) جستجو کرد.

 

پس نقطه قوت این رویکرد در توجه به نیت ‌و اراده‌ و شأن نسانی است (دراز، ۱۳۸۹، ص۶۱).

 

ولی با این وجود، از برخی انتقادات جدی بر آن نمی توان چشم پوشید زیرا:

 

۱- این سلوک در نقطه اوج خود به «خود پیروی» پسنده کرده و از پرواز در آفاق بسیار والاتر همچون «خداپیروی» فرومانده است(باقری، ۱۳۷۷،ص۲۱۳).

 

۲- نقطه تمرکز این مکتب بر تربیت قوه شناختی کودک استوار و تربیت در آن، امری یک بعدی است. در حالی که عواطف و احساسات و عوامل محیطی، نقش مهمی در شکل گیری رفتار اخلاقی دارند که از غفلت از آن ها در تربیت، نتایجی جبران ناپذیر دارد.

 

۳- صرف وظیفه پذیر گشتن متربی در برابر عقل عملی برای رساندن او به اوج قله انسانی خویش کافی نیست. زیرا چه ضمانتی دارد حکم عقل با وهم در نیامیخته باشد(درّاز، ۱۳۸۹، ص۱۱۰).

 

۴- افراط در تفکر انتزاعی و نادیده انگاشتن پیامد افعال موجب می شود فرد از موقعیتهای عینی زندگی که ظرف خارجی تحقق افعال اخلاقی اند، غافل شود و رشته پیوند اخلاق و واقعیت از هم بگسلد(درّاز، ۱۳۸۹، ص۱۰۸).

 

۵- نادیده انگاشتن راهکارهای مهمی همچون الگوپذیری تزکیه نفس و غیره در مسیر تربیت اخلاقی، چالش برانگیز و مشکل ساز است؛ زیرا با وجود قوای سرکش نفس، راهکار تعلیم و ارتقای قوه شناختی برای تربیت اخلاقی کفایت نمی کند(باقری، ۱۳۷۷، صص۲۰۸-۲۰۳).

 

پس با توجه به برخورداری از برخی مزایا، مثل مکتب فضیلت گرایی نواقص و کاستی های بسیار دارد و ارائه الگو تربیتی برتر عاجزاست.

 

رویکرد منفعت گرایی به تربیت اخلاقی

 

اگر بخواهیم از چگونگی رویکرد منفعت گرایی به تربیت اخلاقی جویا باشیم، بایسته است بسیاری از مکاتب تربیتی رایج در جوامع بشری معاصر را موضوع گفتار قرار دهیم. از جمله این مکاتب:

 

الف) پراگماتیسم[۴]

 

یکی از برجسته ترین این مکاتب، مکتب «براگماتیسم» یا «منفعت گروی» عملی است. ویلیام جمیر[۵](۱۸۴۲-۱۹۱۰م) که از پیروان «میل» و نیز از مؤسسان این مکتب به شمار می رود «پراگماتیسم» را مکتبی منفعت گرا می‌داند که با رویگردانی از فرضیات و قواعد ثابت عقلی و نیز حقایق ماوراء طبیعی، معیار صحت و ارزشمندی یک گزاره را صرفاً در سودمندی و کارآمدی آن در متن واقع، جستجو می‌کند و با توجه به تغییرات مدام شرایط در جهان خارج نسبیت ارزش‌ها را می پذیرد.

 

و در همین راستا جان دیویی دیگر پرچمدار پراگماتیسم که منفعت فرد و جامعه را منطبق و متحد با یکدیگر می بیند. صراحتاً طبیعت و غرائز آدمی را مبنا قرار می‌دهد و ارزش را امری منطبق با نیازها و مقتضیات واقعیت تعریف می‌کند. اخلاق در نگاه او اخلاق اجتماعی است و در متن حیات مادی و زمینی پدید می‌آید(کاپلستون، ۱۳۷۰،ص ۴۰۴).

 

از همین رو، برای تربیت اخلاقی متربی، باید بر عامل تفکر و تجربه تکیه کرد، به بیان جان دیویی[۶]، نظام تربیتی باید صرفاً در پی بهبود زندگی این جهان آدمی در متن جامعه باشد، نه این که خوشی زندگی پس از مرگ را به وی انتظار بنشیند(مایر، ۱۳۵۰، ص۴۶۸).

 

ب) داروینیسم اخلاقی

 

یکی دیگر از مکاتبی که مبنای تربیت اخلاقی خویش را در منفعت گرایی قرار داده، «داروینیسم اخلاقی» یا «اخلاق تکامی» است. این مکتب گونه ای از اخلاق عملی است که مشی طبیعت را الگو قرار می‌دهد و وقایع جهان خارج را کماکم مجسم قلمداد می‌کند.

 

هربرت اسپنسر[۷] (۱۸۲۰-۱۹۰۳م) موسس این مکتب است، از منظر وی، انسان حیوانی متکامل، اخلاق انسانی، تداعی گر رفتار حیوانی تکامل یافته در طی قرون متمادی است(کاپلستون،۱۳۷۰، ص۱۵۸).

 

شاخصه های یک حیات انسانی- ارزشی از منظر اسپسنر عبارتند از: ۱- سلامت جسمی ۲- توانایی در برآوردن نیازهای روزمره زندگی ۳- ازدواج و سیکل خانواده ۴- جامعه پذیر، البته با تکیه بر فردیت با خوشبختی در عرصه جامعه است (کردان، ۱۳۸۷، ص۱۸۵).

 

ساختن زمینه برای نیل به جهات دنیوی است و تنها متوجه اهداف زندگی مادی بشر و در پی آماده ساختن او برای زندگی توام تربیت اخلاقی اسپسر مفهومی جز سازگار ساختن انسان با جهان صنعتی و ماشینی امروز نخواهد داشت.

 

مکتب تربیتی اسپنسر با چالش مواجه شد و مورد نقد بسیار قرار گرفت.

 

ج) رفتارگرایی

 

دو مکتب پیش در امتداد خویش به مکتب رفتار گرایی اسکینر[۸] (۱۹۰۴-۱۹۹۰م). منتهی شدند وی رفتارهای انسان را به دو بخش تقسیم کرد:

 

الف) رفتار بازتابی: مراد از این گونه رفتار، رفتاری است که کاملاً تحت تأثیر کنترل محیط رخ می‌دهد و پاسخی مستقیم بدان محسوب می شود(اسکینر، ۱۳۷۰، ص۴۷).

 

ب) رفتار کنشگر: این بخش از رفتار، رفتاری را حکایت می‌کند که با پیامهایش کنترل می شود و بر محیط عمل می‌کند تا پیامدی حاصل نماید. درصورتی که رفتار کنشگری از انسان ‌سر بزند و پیامد مطلوبی در پی دانسته باشد، احتمال انجام مجدد رفتار را افزایش می‌یابد به تعبیر دیگر محرک‌های پیامد، سبب شکل دهی و حفظ این نوع رفتار می‌شوند.

 

این دیدگاه موجب شد وی برای تربیت اخلاقی متربی بر اصل «محرک و پاسخ» و عوامل تقویت کننده محیطی تکیه کند. از این منظر، اگر مثلاً فردی، رفتاری نیکو انجام دهد، باید طی برنامه زمانی خاص و منظمی، از طریق ارائه تقویت کننده مثبت (عنصر وادارنده) و یا حذف تقویت کننده منفی (عنصر آزارنده) حس منفعت طلبی او را به کار گرفت و احتمال بروز دوباره آن رفتار را افزایش داد.

 

نیز اگر رفتاری ناشایست از فرد سرزند، باید با شیوه هایی چون مغفول گذاشتن و تقویت نکردن آن وندر تاباً تنبیه مانع بروز دوباره آن گردید(لیبرت، ۱۳۷۵، صص۷۸-۷۵).

 

پس این نحوه از تربیت اخلاقی که شکل تکامل یافته دو مکتب تربیتی پیشین است. و انتقادات و ایراداتی بر این مکتب ومکاتبی نظیر آن عبارتند از:

 

    • بنیان نهادن مبنای تربیتی خویش بر نظریه اثبات نشده تکامل.

 

    • یکسان انگاری انسان و حیوان و تعمیم دادن راهکارهای تربیت حیوان به عرصه تربیت انسان.

 

    • نادیده انگاشتن جامعیت وجودی و سرمایه های معنوی انسان و منحصر ساختن ابعاد وجودی او در منفعت گروی شخصی.

 

    • باز ماندن از تربیت افرادی که در افق ایمانی و فارغ از منیت شخصی به فضایل روی می آورند.

 

    • تکیه بیش از حد بر نقش تقویت کننده های اجتماعی در تربیت اخلاقی، در حالی که چه بسا آن ها از ارزش حیات اخلاقی انسان بکاهند.

 

    • افراط در نقش محیط و غفلت از انگیزه ها و عوامل درونی .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...