وسواس یکی از صدها رفتاری است که از آدمی سرمی زند؛ امّا تفاوت آن با سایر رفتارها در این است که وسواس یک رفتار نابهنجاربوده و ریشه ی فیزیولوژیک دارد یعنی اینکه این اختلال را نمی توان فقط به عوامل محیطی یا فرهنگی نسبت داد بلکه فاکتور مهم دیگری به نام «وضعیت و شرایط خود انسان» نیز در بروز آن دخیل است.
جنبه ها ی فیزیکی رفتار وسواسی را باید در چگونگی عملکرد مغز، اعصاب، غدد و دستگاه های حسّی فرد مبتلا به وسواس جستجو کرد.[۱۶۷] امّا جنبه غیر فیزیکی آن تحت تأثیر عوامل متعدّد دیگری قرار می گیرد. ازجمله عوامل فیزیکی که موجب آشکارسازی علائم وسواس می گردد، می توان به التهاب مغز، جراحات سر وغدد مغزی اشاره کرد. «محقّقان به کمک توموگرافی نشر پوزیترون(PET) و سایر فنون تصویرسازی مغزی، برای اختلال وسواس فکری-عملی ریشه های عصب شناختی پیدا کرده اند.»[۱۶۸] در افراد مبتلا به OCD ، فعّالیّت قطعه پیشانی مغز بیشتر از افراد غیر وسواسی است. این افزایش می تواند منعکس کننده توجّه بیش از حد فرد وسواسی به افکار و تصوّراتش باشد. علاوه بر این، پژوهش های بیو شیمیایی انجام شده درباره فعل و انفعالات شیمیایی مغز، تأیید می کنند که تغییر در میزان برخی از مواد شیمیایی مغز می تواند بر نحوه ی بروز وسواس اثرگذار باشد. در اینجا به بررسی برخی از این فاکتورهای اصلی زیستی ( هم فیزیکی و هم شیمیایی) که در ایجاد وسواس دخالت دارند، می پردازیم:

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۲-۱-۱-۱- نقش وراثت در ایجاد وسواس
یکی از مهم ترین عوامل زمینه ساز بروز وسواس که در دهه های اخیر مورد توجه ویژه ی پژوهش گران قرار گرفته ومطالعات گسترده ای را به خود اختصاص داده است، مسئله توارث وژنتیک در انتقال وسواس است. نتایج برخی از تحقیقات وپژوهش ها نشان داده است که حدود چهل درصد وسواسی ها، این بیمارى را از والدین خود به ارث برده‏اند. اگرچه گروه دیگری از محققان جنبه ارثى بودن وسواس را محتمل می دانند؛ ولی شواهد قابل ملاحظه ای وجود دارند که تأیید می کنند عوامل وراثتی یعنی «ژن ها»[۱۶۹] را می توان به عنوان واسطه های اصلی در انتقالِ بعضی از نشانگان منحصر به فرد وسواس ، منشاء اثر دانست. بررسی های انجام شده برروی خانواده ها ونیز دوقلوهای یک تخمکی[۱۷۰] یا دو تخمکی،[۱۷۱] حاکی از آن است که فقط چند ژن محدود- نه تعداد زیادی- در ظهور وبروز علائم وسواس ایفای نقش می کنند.[۱۷۲]
همچنان که فرزندان ویژگی های ظاهری خود مثل: رنگ پوست، قد و شکل و… را به طور ژنتیکی از والدین خود دریافت می کنند، گروهی از ویژگی های روانی خود را نیز از پدر و مادر ارث می برند. استرس‌هایی که فرد در طول زندگی با آن ها مواجه می شود و نیز آنچه که یاد می گیرد و روش یادگیری آن ها، در بالفعل نمودن و شعله ور ساختن این اختلال تأثیر گذار هستند.
مطالعه بر روی خانواده ها، نشان داده است که در خانواده ی افراد وسواسی اختلالات اضطرابی و افسردگی بیشتری دیده می شود. این یعنی این که وسواس می تواند پایه ی وراثتی مشابهی با این اختلالات داشته باشد. هم ابتلائی وسواس با اختلالات اضطرابی دیگر و نیز افسردگی می تواند مهر تأییدی بر صحّت این ادّعا باشد.
محقّقینی که درمورد زمینه های وراثتی اختلال وسواس کار می کنند اعتقاد دارند که برخی از رفتارها برای بقاء زندگی ویا به منظور پرورش یافتن، ضروری و اجتناب ناپذیر هستند. به عنوان مثال، « شستن و تمییز کردن و پاکیزه بودن» در مورد انسان های اولیّه، شاید وسیله ی خوبی برای جفت یابی ویا جلوگیری از شیوع بیماری ها و آلودگی ها بوده است. « کنترل کردن»، رفتار مفیدی برای ممانعت از خطر حمله ی حیوانات وحشی و خطرناک بوده و یا « ذخیره سازی» یک نوع رفتار غریزی است که در مواقع خاص و یا کمبود غذا می تواند مفید وقابل استفاده باشد. با توجّه به سودمند بودن این رفتارها، ژن های مربوط به آنها ، به طور طبیعی، در انسان های اولیه انتخاب شده وبه نسل های بعدی انتقال یافته است وبه این ترتیب احتمالاً زمینه وراثتی انتقال وسواس ، شکل گرفته است.[۱۷۳]
لازم است هنگام بحث از تئوریِ ارثی دانستن اختلال وسواس، به این نکته هم دقّت داشته باشیم که صِرف رأی دادن به عامل وراثت و پذیرفتن آن، به عنوانِ انتقال دهنده ی وسواس، به معنای « فعّال و شعله ور دانستنِ» ناهنجاری وسواس نیست، بلکه پذیرفتن این تئوری به این معناست که اگر فردی به طور ذاتی وارثی دارای ژن ایجاد وسواس باشد ، در صورتی که در معرض سایر علل – روانی واجتماعی- قرار نگیرد هرگز به وسواس مبتلا نمی شود والبته بالعکس.
از آن چه که در توصیف زمینه ی وراثتی وسواس گفته شد می توانیم به این نتیجه برسیم که چون تعداد زیادی از افراد وسواسی دارای زمینه های ارثی ابتلا به این اختلال هستند، نحوه آموزش دادن افکار واعتقادات، مهارت ها، رفتارها، اعمال وآئین های دینی به آن ها باید به گونه ای باشد که ایجاد اضطراب واسترس نکند وبه دنبال آن موجب فعّال سازی رفتارهای وسواس گونه نگردد. این افراد اگر شرایط زندگیِ خانوادگی و اجتماعی خوب ومتعادلی داشته باشند، یا در دوره ی کودکی و نوجوانی خود با بحران های شدید عاطفی وروحی مواجه نشده باشند وهمچنین وقایع کم اهمیّت تری مثل تغییر مدرسه، تغییرشغل یا محیط زندگی برایشان پیش نیامده باشد، استعداد آن ها برای ابتلاء به وسواس به راحتی شعله ور نمی شود.[۱۷۴]
۲-۱-۱-۲- عوامل جسمی اثر گذار در ایجاد وسواس
عوارض واختلال های مختلف پزشکی و یا عصبی از قبیل عفونت ها، مسمومیّت ها، ضایعات ویا آسیب های حادّ مغزی ویا آسیب ها و بیماری های مغزی وجود دارند که تأثیر آنها را در بروز وسواس نمی توان نادیده گرفت ویا انکار نمود. متخصّصین این رشته علاوه بر این موارد، موارد بسیار دیگری را ذکر کرده اند که از جمله ی عوامل جسمی اثرگذار در ایجاد وسواس هستند که پرداختن به همه ی آنها در این مجمل نمی گنجد.[۱۷۵] من باب نمونه به چند مورد مهم تر در زیر اشاره می گردد:
۲-۱-۱-۲-۱– کارکرد نابهنجار مغز واثر آن در بروز وسواس
مطالعات تصویر برداریِ مغزی که در خصوص نحوه عملکرد مغز، در مبتلایان به وسواس انجام شده اند، اغلب تفاوت های ظریفی را در ساختار مغزی[۱۷۶] افراد وسواسی وغیر وسواسی نشان داده اند. این مطالعات ناهنجاری هایی[۱۷۷] را در برخی از مناطق مغزی افراد وسواسی ثابت می کنند. عدّه ای از متخصّصین امر براین باورند که عامل اصلی شکل گیری این اختلال در ساختار مغز، مداربندی و فعل وانفعالات شیمیایی و نورونی آن قرار دارد و این امر، علّت اصلی تمایز افراد مبتلا به وسواس از افراد سالم است. اطلاعات واردشده از دنیای خارج از مغز، در این بخش ها دسته بندی و مرتب شده و اطلاعات غیر ضروری غربال و از دور خارج می گردند.این بخش ها خود را درگیر کنترل تکانه ها یا واکنش ترس هم می کنند. این بخش ها در موقعیت هایی که افکار مزاحم به ذهن هجوم می آورند و فرد قادر به عدم توجه یا بی اعتنایی به آن ها نیست به شدت درگیر می شوند وتحت فشار قرار می گیرند.
قشر پیشینِ حدقه ای در بخش جلو مغز و در بالای چشم ها قرار گرفته است. در این مکان، اطلاعاتی که از کانال حواس بساوایی، شنوایی و بینایی به مغز راه می یابند تعبیر و تفسیر می شوند. اطلاعات واردشده با هیجان ها و قضات های اخلاقی پیوند می خورند. تصاویر مغزی نشان داده است که این بخش از مغز افراد وسواسی بسیار فعّال است. فعالیت بیش از حد این بخش از مغز باعث هوشیاری و شک زیاد می گردد، به طوری که فرد با نگاهی موشکافانه تر به محیط اطراف خو د می نگرد و ازدقت و هوشیاری زیادی برخوردار می شود. جالب است بدانید که معمولاً بعد از درمان به روش داروئی ودرمان های شناختی- رفتاری، فعالیت بیش از حد این بخش از مغز کاهش می یابد. « این نواحی در بازداری رفتار و فرآیندهای توجّه نقش اساسی دارند.»[۱۷۸]
از دهه ۱۹۸۰ به بعد ، محقّقان به یافته های جدیدی درباره ی «ناهنجاری های نوروبیولوژیکی»[۱۷۹] به عنوان مشخّصه ها و ویژگی های متمایز کننده وسواس دست یافتند، که مورد اتّفاق نظر اکثر دانشمندان روان شناسی نیز بوده است. این ناهنجاری ها به دو گروه اصلی زیرتقسیم می شوند:
۲-۱-۱-۲-۱- ۱- ناهنجاری در کارکردهای مغز
هنگامی که بخشی از مغز آسیب می بیند، دیگر مناطق فعال تر شده وسعی می کنند که وظایف بخش آسیب دیده را برعهده گرفته وکم کاری آن را جبران نمایند.[۱۸۰] درنتیجه ی این اقدام، ترافیک وتراکم کنش ها و واکنش ها در عملکرد مغز افزایش می یابد تا بتواند نابهنجاری وعدم تعادل حاصله را درمان کرده وبه حالت متعادل پیشین خود برگرداند. در اختلال وسواس نیز وضع به همین منوال است. یعنی این اختلال زمانی آشکار می شود که کل سیستم مغزی به علّت تراکم وظایف بامشکل مواجه گشته ودر انجام مأموریت خود، که جبران نتایج حاصل از افزایش میزان سروتونین[۱۸۱] است، ناکام می ماند.
از آنجائی که فرد وسواسی می پندارد دارای نیرویی است که می تواند از بسیاری از حوادث بد وناگوار جلوگیری کند، اما در عین حال چون به این احساس و ظنّ خود اطمینان ندارد ، دچار اضطراب می گردد.اینجاست که مغز وارد میدان می شود تا با بهترین شیوه ممکن با این اضطراب سازش ومصالحه نماید. اگرچه این فرایند یک فرایند و پروسه طبیعی در عملکرد مغز به حساب می آید، ولیکن مغز را به یک سیستم غیرطبیعی، تبدیل می کند که درضمن اشتغال به سازوکار خنثی کنندگیِ اثر افزایش اضطراب، تغییراتی را نیز در فعّالیّت عصب-رسانه ی سروتونین پدید می آورد. به دنبال تغییرات مقدار سروتونین، به تدریج علائم ونشانه های اختلال وسواس نیز آشکار می شوند.[۱۸۲]
بنابراین به بیان ساده تر هرقدر ورودی اضطراب به کورتکس مغز بیشتر باشد عملکرد بهنجار مغز در کنترل رفتارها، کاهش و فعّال سازی رفتارهای نابهنجار افزایش می یابد. بدین ترتیب اگر ورودی اضطراب به مغز، به ویژه در افرادی که زمینه مستعد ومناسبی برای بروز رفتارهای وسواسی دارند، کاهش یابد عملکرد بهنجار مغز هم در کنترل رفتارها، افزایش می یابد. این فرایند به عنوان یک پروسه ی طبیعی ، قطعاً در فعالیت ها و عملکردهای مغزی همه ی انسان ها وجود دارد ؛ اما از آن جایی که بررسی سازوکار بروز وسواس ، به طور خاص، در افراد متدیّن و مقیّد به رعایت احکام و دستورات و آموزه های دینی، در کانون توجه این پژوهش قرارگرفته است، خوب است که در این جا به ارتباط بین این فرایند علمی و تأثیر آن در ایجاد رفتارهای وسواسی در گروه فوق الذکر، اشاره ای داشته باشیم.
۲-۱-۱-۲-۱- ۲- ناهنجاری های نوروشیمیایی ِ مغز
انسان ها به طور ذاتی دارای رفتارهای قالبی از قبیل شستن و تمیزی وپاکیزگی هستند. این نوع رفتارهای ذاتی توسط بخش عقده های قاعده ایِ مغز کنترل و ساماندهی می شوند. در مقابل، بخش دیگری در مغز وجود دارد که مسئول تفکّرات انسان است و وجود رفتارهای غیرمنطقی را درک کرده و سعی می کند از بروز این نوع رفتارهای قالبی که به وسیله عقده های قاعده ای به وجود می آیند، جلوگیری کند. پاره ای از تحقیقات نشان داده اند که فعالیّت قطعه پیشانی[۱۸۳] مغز در افراد مبتلا به وسواس نسبت به افراد عادی ، افزایش بیشتری دارد و دیگر اینکه اندازه عقده های قاعده ای نیز، در این افراد کوچک تر می شود.
قطعه پیشانی مغر مسئول کنترل چیز های جدید و خطرناک است در حالیکه عقده های قاعده ای رفتارهای خودبه خودی مثل شستن، کنترل کردن وپاکیزگی را حفظ می کند. هنگام بروز وسواس، قطعه پیشانی سعی می کند فعالیت عقده های قاعده ای را خنثی ساخته وبه رفتارهای تشریفاتی پایان دهد.[۱۸۴] بعضی دیگر از محققان معتقدند که فرد مبتلا به وسواس در «کُدبندی» و تقسیم بندی اطلاعات واردشده به مغز دچار اشکال است. همه ی ما انسان ها در طول زندگی با موضوعات ترس آور روبه رو شده و هیجان منفی ترس را احساس کرده و انبوهی از اطلاعات مرتبط با ترس را در لایه ها وشبکه بندی های حافظه ی خود ذخیره کرده ایم. هر شبکه حاوی اطلاعاتی درباره ی محرک های بیرونی یا محیطی مزاحم، واکنش هایی به ترس یا ناراحتی و همین طور شیوه ی تجزیه وتحلیل محرک ها و واکنش هاست. در این شبکه بندی ها و در بستر اطلاعات ذخیره شده( با موضوع ترس) ارزیابی بیش از حد خطر وتهدید شکل می گیرد و بارور می شود.[۱۸۵]
در اکثر نظریّه هایی که درباره سبب شناسی وسواس ارائه شده اند، به نوعی اختلال وکارکرد نابهنجار در مدارهای عصبی مغزی که بسیار پیچیده نیز هستند، اشاره شده است.[۱۸۶] این اختلال در اثر «عدم توازن» در مواد شیمیایی درون اعصاب به وجود می آید. مواد شیمیایی ای که در مدارهای مغزی نقش یک ناقل عصبی بسیار مهم را بازی می کنند و عامل ارتباطی بین سلول های نورونی مغز محسوب می شوند سروتونین ودوپامین هستند که تحت عنوان عصب رسانه[۱۸۷] شناخته می شوند.
سروتونین تنظیم فعل وانفعالات فیزیولوژیکی مختلفی را مدیریّت می کند. از جمله این فعل وانفعالات می توان مواردی مانند: ادراک درد، رفتارهای مرتبط با پرخاشگری ، اعمال جنسی وتکانه ای، رفتارهای خُلقی و اضطرابی، خوابیدن، تنظیمات درجه حرارت بدن و اشتها، ایجاد حرکت و تعادل را برشمرد.
تغییر در میزان سروتونینِ نرمال مغز، وغیرطبیعی شدن مقدار آن ، آسیب پذیری نسبت به وسواس را افزایش می دهد. بااین وجود امکان دارد که سروتونین به تنهایی و مستقیماً علّت ایجاد وسواس نباشد بلکه یک نقش ثانویه داشته باشد. باتوجه به کارکردهای گوناگون سروتونین در بدن، نمی توان برای سروتونین ایجاد وسواس نقش اختصاصی خیلی مشخّصی قائل شد؛[۱۸۸] اما شواهدی وجود دارد دالّ بر اینکه سروتونین موجب تغییراتی در یاخته های عصبی (سلول های عصبی) افراد مبتلا به وسواس می شود. به هرحال آنچه که در این باره قطعی وتردیدناپذیر است این است که هر عاملی که میزان اضطراب را در فرد وسواسی کاهش دهد باعث می شود عملکرد یاخته های عصبی بدون نیاز به مصرف داروهای مولّد سروتونین، بهبود یافته و در پی آن اضطراب فرد مبتلا ازبین برود ودرنهایت بهتر می تواند درجهت غلبه بر رفتارهای وسواسی اقدام کند.[۱۸۹]
با توجه به این که هیجاناتی مثل اضطراب و احساس گناه در افراد کمال طلب متدیّنی که از یک سو دارای زمینه مناسبِ ابتلاء به وسواس هستند وازسوی دیگر، مشتاق اند که امر شارع مقدس را اطاعت کنند و اعمال عبادی و تکالیف دینی خود را به نحو احسن به جای آورند، هنگام عمل کردن به احکامی که با ظرافت ودقّت بسیار در جزئیّات، بیان شده اند، به شدّت دچار استرس، تشویش ونگرانیِ اضطراب آور می گردند وبدین ترتیب ظرفیت وپتانسیل اضطرابی بالایی را کسب نموده و آن را وارد سیستم مغزی خود می کنند. این حالت، روند فعالیت بهنجار مغزی را برای کنترل وتنظیم رفتار، مختل کرده، آن را کاهش داده کارکرد مثبت یاخته های مغزی را با مشکل مواجه می کند، ونوعی نابهنجاری در مدارهای عصبی بین دو قطعه پیشانی مغز و عقده های قاعده ای آن پدید آورده وسپس میزان عملکرد نابهنجار و وسواسی آن را افزایش می دهد.[۱۹۰] درپی چنین فرآیندی، احساس ناکامی و عدم بهره وری متعالی از انجام فعل عبادی، شخص را دچار ، کسالت و درماندگی،سرخوردگی و یأس و ناامیدی از درگاه فضل الهی می سازد. بدین ترتیب، انجام عمل عبادی که قرار بود با خود آرامش روحی وروانی به همراه بیاورد، به جای ایجاد آرامش، به تشویش خاطر ونگرانی بیشتر فرد وسواسی می انجامد. وجود عامل ترس از ناکامی در انجام تکالیف دینی به نحو احسن ومطلوب وترس از عذاب شدن در دادگاه عدل الهی به دلیل نقص در اعمال ، زمینه ی مناسبی را برای فعال کردن و اشتعال رفتارهای وسواسی ، به ویژه در افراد مستعد، پدید می آورد.
از آنچه گفته شد می توان چنین استنباط کرد که عمل به تدابیر پیش بینی شده درفقه اسلامی در قالب قواعد واصول فقهی متعدّد ( اصل طهارت، قاعده نفی عسروحرج، اصل صحت…) در واقع یک فنّ وتکنیکِ اضطراب زدایی – ریلکسیشن- است. فرد مکلّف، هنگام رویارویی با شک و تردیدهای تکلیفی و عبادی، با عمل کردن به این اصول وقواعد فقهی، مانع از بروز نگرانی وعذاب وجدان در ضمیر ناخودآگاه خودشده و به این ترتیب ورودی اضطراب را به کورتکس مغز کاهش می دهد، وهمان طور که پیش تر هم اشاره شد، ورود اضطراب کم تر یعنی « عملکرد بهنجارتر مغز در کنترل رفتارها وحرکات.»
۲-۱-۱-۲-۲- ضعف قوای جسمانی
ضعف جسمی یکی از عوامل تشدیدکننده وسواس به شمار می رود.[۱۹۱] وقتی قدرت جسمی افراد کاهش می یابد، عوامل بیماری زا اعمّ ازجسمی و روحی زمینه مساعدتری برای رشدو نمو پیدا کرده و حمله قوی تری را علیه این جسم نحیف و رنجور تدارک می بینند. همان طور که شکست وضعف اراده و قدرت روحی در پیدایش بیماری وسواس مؤثر است، ضعف جسمانی نیز آن را توسعه می دهد. بیماران وسواسی خود معترفند که در دوره ضعف جسمی، گرایش وسواسی آن ها بیش تر شده و حملات افکار وسواسی، به شیوه ی حادتری، عارض آنان می گردد. براساس «فرضیه روان تنی»،[۱۹۲] همچنان که عوامل روان شناختی تأثیر بسزایی در مستعد ساختن فرد برای ابتلاء به بیماری های جسمانی دارد، عکس آن نیز صادق است؛ یعنی بیمار شدن نیز به نوبه خود حالت ذهنی فرد را تحت تأثیر قرار می دهد. اکثر کسانی که بیماری جسمی دارند ومجبورند طولانی مدّت با این ضعف زندگی کنند، خیلی از مواقع دچار حالت های افسردگی، اضطراب، خشم، احساس ناامیدی و درماندگی می شوند. وجود چنین حالت هایی می تواند شخص وسواسی را از لحاظ جسمی سست کرده و عجز و ناتوانی اورا افزون نماید ودرنتیجه به عنوان عامل تقویت کننده افکار واعمال وسواسی، در این فرد به شمار آید.[۱۹۳] در چنین مواقعی فرد وسواسی دیرتر می تواند خود را از چنگال افکار وسواس گونه نجات دهد، بر عکس هرچه انسان از سلامتی وتندرستی بیشتری برخوردار باشد، مقاومت او دربرابر ابتلاء به وسواس بیشتر می شود ودرصورت ابتلاء شدّت آن کمتر خواهد بود. بنابراین اگر فرد وسواسی از نظر جسمی وبنیه، تقویت شود و ازطرفی زمینه عصبانیت ها وهیجاناتش نیز ازبین بروند، راحت تر می تواند بر افکار واعمال وسواسی خود غلبه کرده ونجات یابد. [۱۹۴]
۲-۱-۱-۲-۳- گلودرد استرپتوکوکی
برخی مطالعات نشان می دهند که تعدادی از کودکان پس از ابتلا به یک نوع گلو درد استروپتوکوکی[۱۹۵] دچار OCD می شوند. البته در این مطالعات جای بحث وجود دارد و برای این که گلودرد استرپتوکوکی به عنوان علت شناخته شود شواهد بیشتری مورد نیاز است.
۲-۱-۲ - ریشه ها و علل شخصی بروز وسواس
ریشه های بروز وسواس همیشه از نوع ارثی، جسمی، فیزیولوژیکی، مغزی یا نوروبیولوژیکی نیستند بلکه در خیلی از موارد، علل بنیادین شروع وسواس، به انگیزه های فرد در درون خود انسان برمی گردند؛ یا به عبارت دیگر عواملی در وجود خودِ فرد وسواسی، ریشه دوانیده اند که زمینه ظهور وسواس را فراهم می سازند . برخی از این عوامل شامل موارد زیر می شوند :
۲-۱-۲– ۱- حبّ ذات
عدّه ای از افراد در «دوست داشتن خود» به افراطی گری و خروج از حد اعتدال گرفتار می شوند. این گونه افراد انتظار دارند همه آنان را دوست داشته باشند و به آنان احترام خاص بگذارند، دستوراتشان را مو به مو اجرا کنند وهرگز کاری بر خلاف میل و خواسته آن ها انجام ندهند.این افراد اگر با شرایطی روبرو شوند که خلاف انتظارشان باشد، دچار عوارض روحی شده ودر دراز مدت، مستعد ابتلاء به وسواس می گردند. [۱۹۶]
۲-۱-۲ – ۲- فراموشی خدا
در آیات قرآن وروایات معصومین (ع) به کرّات در مورد وساوس شیطان وتأثیر آن ها در دوری واعراض از یاد خداوند تأکید شده است. از نظر اسلام ایمان به خدا ویاد او تنها پناهگاه مطمئن برای حفظ انسان از آسیب های گوناگون جسمی وروحی ، ازجمله غلبه برافکار واعمال وسواس گونه به شمار می آید.(در ادامه ی این فصل به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.)
علاوه بر این، یکی از دلایل عمده ی عدم حضور قلب در نماز، همین وسوسه های شیطانی و افکار مزاحم و واسواس گونه است.فرد مبتلا به وسواس، به علت توجه و دقت افراطی به ظواهر نماز و درگیر شدن با افکار مزاحم، نمی تواند به سادگی بر امور مهم تمرکز کافی داشته باشد. کم حافظه شدن در فرد وسواسی به دلیل به خاطر سپردن تعداد بسیار زیادی از موضوعات غیرطبیعی وغیر مفید، و فراموش کردن مسائل مهم امری است رایج که فراوان اتّفاق می افتد؛ مثلا به راحتی و با دقت به یاد می آورد آخرین بار چند دفعه هر کدام از دمپایی های دستشویی را آب کشیده است، اما تاریخ دقیق امروز را به خاطر نمی آورد.[۱۹۷]
۲-۱-۲-۳- فعالیت ها و نشخوارهای ذهنی
برخی اوقات اموری ذهن انسان را به خود مشغول می سازند که بسیار ساده، ناچیز وبی اهمیّت هستند. درچنین وضعیتی، ذهن دچار سرگشتگی و تحیّر می گردد و در واقع به دنبال بهانه ایست که خود را از این شرایط برهاند. اما فقدان یک برنامه منسجم و هدفمند در خودآگاه انسان، موجب بی ثباتی و تزلزل ذهنی فرد می گردد.این تزلزل و ازهم گسیختگی باعث می شود ذهن فرد به هر سوی گرایش پیدا کرده، به هر چیز ارزشمند و بی ارزشی متمسّک شود و مدّت ها به نشخوار آن بپردازد. این نشخوار دائمی افکار، توهّمات بی اساسی را در مخیّله فرد شکل می دهد که بستر مناسبی برای ایجاد وسواس به شمار می آید. [۱۹۸]
۲-۱-۲ -۴- ترس وکمروئی واحساس ناامنی
ترس وکمروئی از دسته عواملی هستند که ریشه در نحوه تربیت هر انسانی دارند وبرخوردهای عاطفی اطرافیان به ویژه در دوره کودکی،تأثیر بسزایی در شکل گیر و رشد این احساسات دارند. نامهربانی ها، ناامنی ها وسختگیری های نامتعادل در دوره کودکی، اعتماد به نفس وتوان موضع گیری در موقعیّت های مختلف را از فرد می گیرند؛ چنین فردی در بزرگسالی، برای این که مورد سرزنش دیگران قرار نگیرد ویا درارتباط با دیگران ، در درون خود احساس امنیّت کند، نظم خاصی را برای خود طراحی می کند وسعی می کند همه کارهای خود را برآن اساس، بدون کوچک ترین تخطّی و به نحو احسن انجام دهد و درنتیجه ی این دقّت ها و جزئی نگری ها، دچار اضطراب وتکرار اعمال می گردد. چنین شرایطی درصد میزان آمادگی برای ابتلاء به وسواس را در فرد افزایش می دهند. [۱۹۹]
۲-۱-۲– ۵- ضعف روحی
فقدان توانایی روحی ویا حتّی ضعف قوای روحی، موجب می شود که فرد قدرت اراده واستحکام فکری خود را از دست بدهد. چنین فردی هنگام رویاروئی با شک ها وتردیدهای گوناگون زندگی توانایی کافی برای اتّخاذ یک تصمیم درست ومنطقی ندارد ودراین زمینه همواره وابسته و متکی به دیگران است و دائم در پی آن است که دیگران برایش تعیین تکلیف کنند وتردیدهایش را برطرف سازند.
فردی که از چنین خصوصیات روحی ای برخوردار است، چون فاقد یک اراده محکم و استوار بوده و دچار بی تصمیمی وبلاتکلیفی، تزلزل و بی ثباتی فکری و شخصیّتی است، هرگز نمی تواند برسر دوراهی ها به یقین برسد و مستقلاً یک تصمیم قاطعانه بگیرد و آن را اجراکند. وجود این ویژگی ها ، بستر مناسبی را برای ایجاد اضطراب ، نگرانی، بی قراری و تشویش خاطر ، فراهم می سازد.
وقتی این عوامل در کنار هم قرار می گیرند نتیجه طبیعی و منطقی آن، روی آوردن به وسوسه های فکری و به دنبال آن گرفتارآمدن در یک چرخه ی بسته است که از سه رکنِ اصلی، یعنی اضطراب، فکر وسواسی وانجام عمل جبریِ وسواسیِ تکرار شونده، تشکیل می گردد. شخص وسواسی در اثر ضعف روحی، به جای مقاومت کردن و بی اعتنایی درمقابل وساوس شیطانی خود را تسلیم آن ها می نماید، در نتیجه نیرویی نامرئی، به نام «افکار و احتمالات وسواسی» محرک رفتارهای او می شوند و زمینه ی تکرار یک عمل معیّن را در وی پدید می آورند. درمقابل این گروه، دسته ی دیگری قرار دارند که هیچ گاه خود را اسیر و درمانده تخیلات روحی وشک وشبهه های غیرعقلانی نمی کنند و پس از حصول اطمینان عقلایی، همه تردیدها را از خود دور ساخته و قاطعانه دست به عمل می زنند.[۲۰۰]
۲-۱-۲ –۶- تحوّلات زمان بلوغ و وجود خلاء های عاطفی گوناگون
در دوره ی بلوغ، به دلیل بروز دگرگونی های هورمونی و جسمی ، روحی، عاطفی، احساسی و شخصیّتی بسیار که در وجود نوجوان اتفاق می افتند، دغدغه ها و آشفتگی های متعدّدی در ذهن و روان فرد پدید می آیند که به طور طبیعی منشأ تغییرات و تاثیراتی می گردند. اما اگر با این پریشانی ها و درگیری های روحی درست و سنجیده برخورد نکنیم، بحران های شدید روانی در وجود نوجوان حادث می گردند. فقدان مراقبت های عاطفی، روانی و شخصیّتی کافی از نوجوانان در این برهه ی زمانی خاص ونیز نقص در ارائه ی آموزش های مطلوب و متعادل دینی که پاسخگوی تردیدها وتشکیک ها ی بسیار در این سن باشند ، شرایط مساعدی را برای پایه گذاری زمینه های اولیه ی وسواس در این سن بحرانی، پدید آورند. [۲۰۱]
تأثیرات چشمگیر فقدان محبت وآرامش، احساس عدم امنیت خاطر عاطفی و روانی کافی ، وجود محرومیت ها و عقده های روانی، استرس ها، رفتارهای خشونت آمیز، تحقیر ها وسرکوفت ها، تنبیه ها وعقوبات نابجا، اجازه نداشتن برای ابراز وجود و کسب شخصیت مستقل را، به ویژه در دوره ی کودکی نمی توان در پیدایش وسواس های گوناگون فکری و عملی نادیده انگاشت. [۲۰۲]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...