طبق عقیده­ی کاسپی[۳۶] (۲۰۰۰)، عوامل ارثی، نقش عمده­ای در تعیین شخصیت دارند و این تأثیر به خصوص ‌در مورد ویژگی­هایی است که خاص هر فرد است. (پروین، ۱۹۸۹)

از وقتی که سلول جنسی ماده در جریان لقاح ترکیب می­ شود، نخستین سنگ بنای شخصیت فرد گذاشته می­ شود. ‌به این ترتیب لااقل نخستین حیطه شخصیت فرد که سبب تمایز یک فرد از دیگری می­ شود، یعنی جنسیت او، زاییده ترکیب خاص کروموزومی است که از والدین به ارث برده است.

طبیعی است که ژن­های حامل صفات ارثی، واجد هر خصوصیاتی باشند به صاحب ژن­ها نیز آن خصوصیات را دارا خواهد بود. (کریمی، ۱۳۸۹)

به هر حال شواهد نیرومندی وجود دارند که نشان می­ دهند تعدادی از صفات یا ابعاد شخصیت ارثی هستند مثل:

– ابعاد روان پریشی، روان رنجورخویی و برون گرایی آیزنک

– مدل پنج عاملی شخصیت مک کری و کاستا

– سه خلق تهییج پذیری، فعالیت و معاشرتی بودن باس و پلامین[۳۷]

با این حال مهم نیست که چه تعداد صفت ممکن است وجود داشته باشد، حتی پر و پا قرص­ترین طرفداران رویکرد وراثت، قبول ندارند که شخصیت را ‌می‌توان به طور کامل به وسیله وراثت توجیه کرد، اینکه آیا آمادگی ارثی ما تحقق یابد، به شرایط اجتماعی و محیطی، مخصوصاً شرایطی که در کودکی داشته­ایم بستگی دارد. (شولتز و شولتز، ۱۹۹۸)

  • تعیین کننده­ های محیطی:

عوامل محیطی و تأثیرات آن موجب شباهت افراد به یکدیگر می­ شود همین­طور تجارب افراد موجب می­ شود که هر یک، موجودی منحصر به فرد باشند.

– فرهنگ: از میان عوامل محیطی تعیین کننده شخصیت، تجارب فرد به عنوان عضو یک فرهنگ، حائز اهمیت بسیار است. هر فرهنگ، دارای باورها، شعائر و الگوهایی از رفتارهای اکتسابی است، که نهادینه شده و مورد تأیید قرار گرفته است. نهادینه شدن الگوهای رفتاری ‌به این معنی است: که اکثر اعضاء یک فرهنگ خصوصیات شخصی مشترکی را دارا هستند، ‌بنابرین‏ اغلب از تأثیرات فرهنگی بی­اطلاع هستیم، تا این­که با افراد فرهنگ دیگر آشنا می­شویم که نگاه متفاوتی به دنیا دارند و ممکن است دیدگاه­ های پذیرفته شده ما را از جهان مورد سؤال قرار دهند. هرچه این تأثیرات دانسته فرض شود، تأثیر آن ها بیشتر شده در عمل بر کلیه جنبه­ های زندگی ما مؤثر واقع می­ شود، یعنی بر نحوه بیان نیازهایمان و نیز راه­های ارضاء آن ها، تجارب ما از هیجان­های مختلف و نحوه بیان احساسات خود، نوع رابطه ما با دیگران و یا خودمان، برداشت ما از غم و شادی، چگونگی کنار آمدن با مرگ و زندگی و دید ما نسبت به سلامت و بیماری اثر می­ گذارد. (کراس و مارکوس[۳۸] ۱۹۹۹، به نقل از پروین ۱۹۸۹)

-طبقه اجتماعی: اگرچه بعضی از الگوهای رفتاری، نتیجه عضویت فرد در یک فرهنگ است، عضویت در قشرها و طبقات اجتماعی مختلف نیز رشد بعضی از الگوها را موجب می­ شود، بدون توجه به گروه اجتماعی فرد، جنبه­ های کمی از شخصیت قابل درک است. طبقه اجتماعی فرد – چه طبقه بالا یا پایین و چه طبقه کارگر یا متخصص- از اهمیت ویژه­ای برخوردار است. عوامل طبقه اجتماعی در تعیین پایگاه اجتماعی فرد، بر نقشی که ایفا می­ کند، وظایفی که بر عهده دارد و امتیازاتی که از آن برخوردار است، تأثیر می­ گذارد. این عوامل، برداشت فرد از خود از اعضاء طبقات اجتماعی دیگر و نحوه کسب درآمد و مصرف آن را تحت تأثیر قرار می­دهد. عوامل طبقه اجتماعی، همچون عوامل فرهنگی بر تلقی فرد از موقعیت­ها و نحوه­ پاسخ وی بر آن ها اثر می­ گذارد. (همان منبع)

-خانواده: یکی از مهم­ترین عوامل اثرگذار محیطی روی شخصیت، خانواده است (کالینز و همکاران[۳۹]، ۲۰۰۰) والدین ممکن است گرم و مهربان باشند و یا سرد و خشن؛ حمایت مفرط و حس مالکیت داشته باشند و یا نیازهای کودکان را بشناسند و به آن ها استقلال و آزادی بدهند. هر الگوی رفتاری والدین بر رشد شخصیت کودک اثر می­ گذارد. والدین حداقل به سه شیوه تعیین کننده بر فرزندان خود اثر می­گذارند:

۱- با رفتارهای خود، موقعیت­هایی می­آفرینند که رفتارهای خاصی را در فرزندشان برمی­انگیزد.

۲- سرمشق­هایی برای همانندسازی کودکان­اند.

۳- به طور انتخابی، بعضی از رفتارها را تشویق ‌می‌کنند.

اخیراًً محققان ‌به این نکته دست یافته­اند که تفاوت تجربیات دوقلوها (متعلق به محیط­های متفاوت زندگی) در رشد شخصیت می ­تواند مهم­تر از تجربیات مشترک برادر و خواهرهای متعلق به یک خانواده باشد. (پروین، ۱۹۸۹)

-گروه همسالان: در یک دیدگاه جدید، این محیط همسالان است که در رشد شخصیت با اهمیت تلقی می­ شود: «آن­چه که در رشد شخصیت اهمیت دارد، تجربیات کودکی و نوجوانی در گروه همسالان است تا تجربیات خانوادگی. در پاسخ ‌به این سؤال که چرا کودکانِ متعلق به یک خانواده تا این اندازه از یکدیگر متفاوتند (پلامین و دانیلز[۴۰]، ۱۹۸۷)، طبق نظر هریس[۴۱] (۱۹۹۵)، باید گفت: «‌به این دلیل که این کودکان، تجارب متفاوتی در بیرون از خانواده به دست می ­آورند و نیز ‌به این دلیل که تجارب خانواده نیز آن ها را یکسان تربیت نمی­کند». (همان منبع)

آن­چه در این­جا ‌می‌توان گفت، این است که کودکان خیلی چیزها را از خانواده یاد می­ گیرند، ولی این تأثیرات، ویژه خانواده است و غالباً در برابر تأثیرات گروهی همسالان، محو می­ شود. ‌بنابرین‏، گروه همسالان، فرد را برای پذیرش قوانین و رفتارهای جدید اجتماعی آماده می­ کند و تجاربی را فراهم می­ نماید که تأثیرات طولانی مدت بر شخصیت فرد می­ گذارد. بر طبق این دیدگاه، نقش خانواده در رشد اولیه فرد اهمیت دارد، ولی این ارتباط با همسالان است که در رشد بعدی با اهمیت است و تأثیر پایداری نیز بر شخصیت فرد دارد.

-عامل یادگیری: شواهد زیادی وجود دارند مبنی بر اینکه یادگیری نقش عمده­ای در تأثیر گذاشتن بر تقریباً، هر جنبه شخصیت ایفا می­ کند. تمام نیروهای اجتماعی و محیطی که شخصیت را شکل می­ دهند این کار را به وسیله فنون یادگیری انجام می­ دهند. حتی جنبه­ های فطری شخصیت را ‌می‌توان به وسیله فرایند یادگیری تغییر داد، مختل کرد، جلوگیری کرد، یا امکان شکوفا شدن به آن ها داد. اسکینر[۴۲] (‌بر اساس تحقیقات پیشین که توسط واتسون و پاولف صورت گرفته بودند) ارزش تقویت مثبت، تقریب متوالی، رفتار خرافی، و متغیرهای دیگر یادگیری را در شکل­دهی آنچه دیگران شخصیت می­نامند و خود او آن را صرفاً تراکم پاسخ­های آموخته شده نامید، به ما آموخت.

بندورا[۴۳] این عقیده را مطرح کرد، که ما از مشاهده کردن الگوها (یادگیری مشاهده­ای) و از طرق تقویت جانشینی یاد می­گیریم. بندورا با اسکینر موافق بود که اغلب رفتارها آموخته شده هستند و وراثت نقش محدودی را ایفا می­ کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...