۲-۱۰- مدل شناختی مبتنی بر ارزیابی[۴۱]

در مدل های شناختی مبتنی بر ارزیابی(سالکووسکیس و راچمن)، روی دادن وسواس ها کاملا جدا از ارزیابی های بعدی افکار وسواسی در نظر گرفته می شود. ‌به این ترتیب تمرکز این مدل ها، بر ارزیابی افکار، تصاویر، تردیدها و تکانه های وسواسی به عنوان منبع آشفتگی است، و نه بر محتوای خود وسواس ها. اگر چه بسیاری از مفاهیم ارائه شده توسط مک فال[۴۲] و والرشیم[۴۳](۱۹۷۹) را می توان در نظریه و درمان شناختی وسواس نیز یافت، اما آغاز CBT برای وسواس، به سالکووسکیس(۱۹۸۵،۱۹۸۹) باز می‌گردد. ‌بر اساس نظریه شناختی سالکووسکیس، این افکار ناخواسته و یا شناخت واره های مزاحم نیستند که باعث آشفتگی و رفتارهای وسواسی می‌شوند، بلکه نحوه ارزیابی فرد از این افکار( از نظر مسئولیت شخصی) هستند که باعث آشفتگی و رفتارهای وسواسی می‌شوند(اکانر و همکاران، ۲۰۰۴؛ کلارک، ۲۰۰۰؛ کلارک و پوردن، ۲۰۰۴؛ به نقل از توکلی، ۱۳۸۵). موضوع اصلی در الگوی شناختی سالکووسکیس، ارزیابی نادرستی است که باعث می شود مسئولیت شخصی اغراق آمیزی از رویدادهایی که به خود شخص یا دیگران آسیب می رساند، به وجود آید. تصور می شود این ارزیابی های نادرست، از فرضیه های ناسازگاری ناشی می شود که در طی زندگی آموخته شده اند. تجارب اولیه زندگی و تجربه همزیستی با والدین به شکل گیری ساختار ناکارآمدی از خود[۴۴] و نوعی از جهان بینی می‌ انجامد که فرد را مستعد وسواس می‌کند(دورون[۴۵] و کریوس[۴۶]، ۲۰۰۵).

به عقیده راچمن(۱۹۹۷) پی آمد شناخت واره های مزاحم(از نظر اهمیت شخصی) باعث آشفتگی و رفتار وسواسی می شود، نه خود آن شناخت واره ها(اکانر و همکاران، ۲۰۰۴، رکتور، ۲۰۰۱). به نظر وی وسواس بر اثر«سوء تعبیر فاجعه آمیز از اهمیت افکار»[۴۷]، به وجود می‌آید و دوام پیدا می‌کند. در واقع او فرایند اصلی تبدیل شدن افکار مزاحم، به وسواس را سوءتعبیری می‌داند که ‌بر اساس آن یک فکر مزاحم، امری بسیار پر اهمیت، دارای معنای شخصی و تهدید کننده یا حتی فاجعه آمیز تلقی می‌گردد. در یک مطالعه در حدود ۹۰ درصد دانشجویان سالم گروه گواه، افکار مزاحمی را گزارش کردند که از نظر محتوا و شکل، شبیه افکار مزاحم گروه بیماران وسواسی بود و نشان داده شده که شدت و فراوانی این افکار در افراد دچار وسواس بیشتر بوده است(رکتور، ۲۰۰۱؛ قاسم زاده، ۱۳۸۲، اکانر و همکاران، ۲۰۰۴؛ کلارک و پوردون، ۲۰۰۴؛ قاسم زاده، ۱۳۸۲).

مدل های شناختی که تاکنون از آن ها صحبت شد، بیشتر بر مبنای ارزیابی محتوای وسواس ها بنا شده اند و در آن ها کمتر به فرآیندهای شناختی دخیل در وسواس پرداخته شده است. در مدل های شناختی مشهور وسواس، تقریبا به طور کامل از این فرآیندهای شناختی غفلت شده است و ‌در مورد نقش این تحریف های شناختی و فرایند معیوب وسواسی بررسی زیادی صورت نگرفته است(اکانر و همکاران، ۲۰۰۴). این نقطه ضعف در رویکرد فراشناختی مورد توجه قرار گرفته و سعی بر این بوده است که به جنبه ای که دیدگاه شناختی- رفتاری توجه نداشته تمرکز کند(ربیعی و خرم دل،۱۳۹۳).

۲-۱۱- مفهوم سازی فراشناختی

فلاول(۱۹۷۹)، فراشناخت را به عنوان هر گونه دانش یا فرایند شناختی که در ارزیابی، نظارت یا کنترل شناخت مشارکت دارد تعریف می‌کند. نظریه ای فراشناختی را ولز(۲۰۰۰) ارائه ‌کرده‌است که ترکیبی از نظریه های طرحواره و نظریه پردازش اطلاعات بوده و بر باورهایی تأکید می‌کند که فرد درباره نظام پردازشی خویش دارد. فرآیندهای فراشناختی یکی از ویژگی های شناخت است که می‌تواند کاربرد ویژه ای در فهم مکانیسم های درگیر در وسواس فکری- عملی داشته باشد. یکی از برجسته ترین سیمایه های وسواس، اشتغال ذهنی بیماران درباره محتوای جریان آگاهی و نیز اشتغال ذهنی آنان با تلاش برای تنظیم این جریان ذهنی است. فراشناخت به بررسی فرایندها و ساختارهایی از شناخت می پردازد که جنبه‌های مختلف شناخت را بازنگری و کنترل می‌کند. ‌بنابرین‏ فراشناخت وجهی از نظام پردازش اطلاعات است که محتوا و فرآیندهای خود را بازنگری، تعبیر و ارزیابی می‌کند. ممکن است باورهای مربوط به فراشناخت در وسواس، غیر دقیق و ناکارآمد باشد؛ و ‌بنابرین‏ افکار بهنجاری که به طور طبیعی در جریان خودآگاهی ایجاد می شود، در عین حال، ممکن است فرایندهای فراشناختی خوب عمل نکنند که نتیجه آن پاسخ های رفتاری معیوب است(پوردن[۴۸] و کلارک، ۱۹۹۳، ۲۰۰۲؛ پوردن، ۲۰۰۴).

سبب شناسی بیماران وسواسی از دیدگاه فراشناختی را می توان چنین توضیح داد:

۱-بیماران وسواسی بر خلاف افراد سالم که افکار، تصاویر و تکانه های ذهنی نامقبول را طبیعی و خاص همه ذهن ها می دانند، تعبیر نمی کنند، در حالی که آن ها فکر می‌کنند که این افکار، تصاویر و تکانه های ذهنی نامقبول و فقط خاص ذهن آن هاست.

۲-بیماران وسواسی به افکار، تصاویر و تکانه های ذهنی نامقبول خود عینیت و واقعیت می بخشند و به خاطر آن ها خود را سرزنش می‌کنند و حتی گاه شدیداً دچار احساس گناه می‌شوند.

۳-افراد سالم می دانند که این افکار، تصاویر و تکانه های ذهنی نامقبول، غیر عمدی است و معمولا به ذهن اکثر افراد می‌آید و خود را مسئول آن نمی دانند ولی بیماران وسواسی بر عکس تصور می‌کنند که خود مقصر و مسئول این وسواس ها هستند.

۴-چون بیماران وسواسی این افکار، تصاویر و تکانه های ذهنی را نامقبول و غیر طبیعی می دانند، ‌در مورد وجود آن ها خود را نگران کرده (فرا نگرانی)و مضطرب می‌شوند.

۵-و زمانی که خود را از وجود این وسواس ها ترسانده و نگران می‌کنند، تصمیم می گیرند به هر نحوی شده این وسواس ها را کنترل و یا حذف کنند.

۶-بیماران وسواسی به روش های شناختی و عملی سعی می‌کنند که جلوی وسواس ها را بگیرند، یکی از این روش ها انجام اعمال اجباری و خنثی سازی است و دیگری راهبردهای شناختی مانند سرکوبی، حواس پرتی، جایگزینی فکر متضاد و … است. که معمولا این راهبردها نتیجه عکس می‌دهد و حتی باعث افزایش وسواس ها می شود(ربیعی و خرم دل،۱۳۹۳).

در تحقیقی که توست(نظرزاده،۱۳۹۳) برای مطالعه حافظه شرح حال و فراشناخت در بیماران مبتلا به اختلال وسواس فکری- عملی و اضطراب اجتماعی صورت گرفت، افراد مبتلا به وسواس در حافظه نسبت به گروه بهنجار، عملکرد ضعیفی داشتند. همچنین در زمینه فراشناخت، گروه وسواسی عملکرد ضعیف تری در مقیاس کنترل ناپذیری و خطر و مقیاس اطمینان شناختی در مقایسه با افراد بهنجار و اضطراب اجتماعی نشان دادند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...