توصیف های نوروفیزیولوژیک ‌در مورد ناتوانی هیجانی نیز پیشرفت هایی داشته است. (پاپز[۷۵]،۱۹۳۷به نقل از کاپلان سادوک،۲۰۰۸،ترجمه پورافکاری،۱۳۸۶) مرزهای دستگاه لمبیک را معلوم کرد. پاپز مداری مرکب از هیپو کامپ، هیپوتالاموس قدامی و شکنج سینگولا را به عنوان مرکز هیجانات در سلسله اعصاب مرکزی معرفی نمود و آن را دستگاه لمبیک نامید.

این نظریه هرچند از نظر تشریحی مورد مطالعه عمیق قرار نگرفت اما از نظر در گیر ساختن هیپوتالاموس در هیجانات و نقش یکپارچه سازی قشر مغز نظریه ی نافذی بوده است. (کاپلان و سادوک،۲۰۰۸،ترجمه پورافکاری،۱۳۸۶).بر اساس نظریه پاپز دستگاه لمبیک به عنوان یک مکانیسم تحلیل کننده ی ابتدایی عمل می‌کند و تبادل های مختلفی بین ساختار مغز اولیه و نئوکرتکس به جای انتقال به تعقل برای ارزیابی بلا فاصله از طریق مراکز اعصاب خودکار بیان می‌گردد. به عبارت دیگر احساسات به جای بیان و تخلیه از طریق استفاده نمادین از لغات و رفتار مناسب ممکن است به نوعی «زبان عضوی» تبدیل گردند(لولاس،۱۹۸۹).

(نمیا[۷۶]،۱۹۷۷به نقل از ون راد[۷۷] و گاندل،۲۰۰۴) فقدان ارتباط نورونی مناسب بین دستگاه لمبیک و نئوکرتکس را پیشنهاد کرد. نمیا با بهره گرفتن از کارهای مک لین، بیان کرد خواه به علت عوامل ژنتیک و یا توقف رشدی در دوره ی نوزادی، فقدان ارتباط نورونی مناسب بین دستگاه لمبیک و نئو کرتکس که محل بازنمایی هوشیارانه احساسات و تخیلات است به وجود می‌آید.و این خود منجر به ایجاد شکاف و تجزیه میان برانگیختگی های ‌فیزیولوژیک و ابراز احساسات از طریق علایم نمادین می‌گردد. لذا فرد قادر به تجربه ی آگاهانه ابراز احساسات نبوده ولی تغییرات هیجانی ناشی از هیپوتالاموس را درک می‌کند. این تغییرات با ایجاد اتصالات کوتاه در کرتکس روی فرایند های بدنی تأثیر می‌گذارند. نمیا خصوصاًً سیر دوپامین مغز میانی را مرتبط با ناتوانی هیجانی و فرآیندهای روان تنی در نظر گرفت.

دیدگاه فرهنگی – اجتماعی

(هولینگزهد[۷۸] و ردلیچ[۷۹]،۱۹۵۸به نقل از لولاس،۱۹۸۹) اعتقاد دارند در نظر گرفتن ناتوانی هیجانی از بعد فرهنگی- اجتماعی تلاش هایی را که تاکنون ‌در مورد توصیف ناتوانی هیجانی به عمل آمده است؛ را زیر سؤال می‌برد؛ چرا که تمامی مصاحبه ها تحت شرایط مصنوعی انجام شده. آن ها نشان دادند موقعیت هایی توسط پژوهشگران فرانسوی به کار رفته شده که در آن بیمار با گروهی از مصاحبه گران روبه­رو می­ شود؛ بیان تخیتل و عـاطفه را محـدود می‌کند. همچـنین بیان می­ کند که طبقه اجتماعی نیز ممکن است عامل مهمی در این مشکل باشد؛ چرا که پژوهش ها ، همبستگی مثبت را بین طبقه اجتماعی پایین تر و بیماری روان تنی نشان می‌دهد. بورتز نتیجه گیری نمود آنچه را که ساختار ناتوانی هیجانی می‌نامند یک بیماری نیست بلکه مربوط به طبقه اجتماعی و تفاوت های هوشی بین بیماران طبقه متوسط و پایین است. عده ای از محققین ناتوانی هیجانی را از دیدگاه جامعه شناختی مورد بررسی قرارداده اند. به عنوان مثال( زپت[۸۰] ،۱۹۸۱و ولف[۸۱]،۱۹۷۷ ) معتقد بودند که افرادی که دچار ناتوانی هیجانی هستند در فضایی رشد یافته­اند که مشوق کمی برای رشد مهارت ها و توانایی‌های نماد سازی در ارتباطات دریافت نموده اند. این قبیل افراد ممکن است یک خود کاذب را تشکیل بدهند.خودی که با شیوه فاقد هیجان با دیگران رابطه برقرار می‌کند. و لذا با توجه به مدل یادگیری اجتماعی می بایست انتظار صفات ناتوانی هیجانی را در والدین این افراد هم داشته باشیم.

۲-۱۵-تفاوت‌های جنسیتی و آلکسیتیمیا

در خصوص ارتباط میان آلکسیتیمیا و متغیرهای جمعیت شناختی نتایج ضد و نقیض زیادی گزارش شده است. پارکر و همکاران (۱۹۹۸) با انتقاد از پژوهش های پیشین، دلیل گزارش نتایج ضد و نقیض را استفاده از مقیاس های ضعیف برای اندازه گیری سازه آلکسیتیمیا دانسته اند. این پژوهشگران به منظور بررسی رابطه آلکسیتیمیا و متغیرهای جمعیت شناختی در نمونه ای از بزرگسالان بهنجار از مقیاس آلکسیتیمیا تورنتو استفاده کردند. نتایج پژوهش آنان نشان داد که آلکسیتیمیا اندازه گیری شده به وسیله مقیاس TAS هیچ گونه ارتباطی با سن، جنسیت، سطح تحصیلات وضعیت اقتصادی و حتی هوش ندارد.

دیون[۸۲](۱۹۹۶) جنسیت و آلکسیتیمیا را در نمونه ای از دانشجویان و با بهره گرفتن از مقیاس ۲۰ ماده ای آلکسیتیمیای تورنتو مورد بررسی قرار داد. نتایج حاکی از آن بود که تنها در مقیاس «تفکر برون مدار» مردان نسبت به زنان نمرات بالاتری داشتند. شوت و همکاران (۱۹۹۸) در پژوهشی در خصوص آلکسیتیمیا و هوش هیجانی ‌به این نتیجه رسیدند که میانگین نمرات مردان در تورنتو -۲۰، عامل دشواری در توصیف احساسات و عامل تفکر برون مدار از زنان بالاتر است.

برنبام [۸۳]و همکاران (۲۰۰۲) در بررسی رابطه میان جنسیت با آلکسیتیمیا و فرایند اجتماعی شدن هیجان ها نشان دادند که تفاوت های جنسیتی و آلکسیتیمیا و فرایند اجتماعی شدن هیجان ها نقش مهمی دارد. یافته مهم­تر این بود که فرایند اجتماعی شدن هیجان ها واسطه ارتباط میان جنسیت و آلکسیتیمیا بود. به عبارتی جنسیت به واسطه تأثیری که بر فرایند اجتماعی شدن هیجان ها داشت؛ بر آلکسیتیمیا اثر می گذاشت.

شیوع آلکسیتیمیا در جمعیت جوان و رابطه اش با متغیرهای جمعیت شناختی توسط کوکونن و همکاران(۲۰۰۱) نیز مورد بررسی قرار گرفت. در سال ۱۹۹۶، تعداد ۱۲۰۵۸ کودک در قسمتی از فنلاند به دنیا آمدند. مطالعه پیرو ۳۱ سال بعد در سال ۱۹۹۷ بر روی گروهی از این افراد انجام شد. مقیاس ۲۰ سؤالی آلکسیتیمیا به ۵۹۹۳ آزمودنی داده شدکه ۸۴ درصد پرسشنامه‌ها را پر کردند و باز گرداندند. میانگین نمره TAS در مردان ۸/۴۶ و در زنان ۵/۴۲ به دست آمد. یافته ها همبستگی قوی میان آلکسیتیمیا و جنس مذکر نشان داد. شیوع آلکسیتیمیا ۴/۹ درصد در مردان و ۲/۵ درصد در زنان گزارش شده است. کوکونن و همکاران اعتقاد دارند که آلکسی تیمیا بیشتر خاص گروه مردان می‌باشد.

آلکسیتیمیا ممکن است با رفتارهایی مثل سیگار کشیدن، سوء مصرف مواد، سوء تغذیه، شیوه زندگی بدون تحرک، روابط جنسی که با خطر آلودگی به ویروسهای کشنده مثل HIV همراه است، کم خوابـی و عدم رعایت رژیم دارویـی به صـورت غیـر مستقیم با بیـماری های جسمی مربوط می‌باشد. چنین فرض شده که مبتلایان به آلکسیتیمیا ممکن است به علت عدم موفقیت در تنظیم نمودن عواطف نامتمایز برای کاهش برانگیختگی فیزیولوژیک حاصل از این عواطف به جای رفتارهای مؤثر و سالم به رفتارهای لجوجانه و اعتیاد متوسل شوند. دشواری در تشخیص احساسات با سوء مصرف الکل و دارو همبستگی دارد. درصد بالایی از سوء مصرف کنندگان دارو مبتلایان به آلکسیتیمیا هستند. در بررسی خودکشی ها، قتل ها و تصادفات، سوء مصرف الکل و دارو مکرراً به چشم می‌خورد(لولاس،۱۹۸۹).

۲-۱۶-پیشینه تحقیق

پیشینه تحقیق در ایران

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...